ماجراجوی شهرکردی در زندگی با مارها به هیجان می‌رسد

سلطان مارهای ایران

سلطان مارها، نامی است که حاج رضا ـ بزرگ ایل ـ روی او گذاشت. آن موقع علی 14 سال بیشتر نداشت و پر بود از شور و شوق نوجوانی و البته عاشق ماجراجویی و رفتن به استقبال خطر. همان موقع بود که علی به ترس مردم یک روستا در شهرکرد پایان داد. مدت‌ها بود شایعاتی در این روستا شنیده می‌شد و همه می‌گفتند مار افعی بزرگی با قیافه‌ای مخوف در اطراف چشمه خانه کرده است. این افعی هر وقت اهالی برای آوردن آب به چشمه می‌رفتند از لانه‌اش بیرون می‌آمد و خودی نشان می‌داد.
کد خبر: ۵۳۲۴۵۰

علی پیش خودش فکر کرد دیدن افعی و دست و پنجه نرم کردن با این موجود خطرناک می‌تواند بسیار هیجان‌انگیز باشد برای همین یک گونی و یک چوب دو سر برداشت و سمت چشمه رفت و به کمین مار نشست. به محض بیرون آمدن افعی جنگ بین جوان ساده‌دل و مار هفت خط شروع شد و چند ساعتی کشید تا علی بالاخره چوب را به گردن مار دو متری انداخت، او را داخل کیسه کرد و در آن را هم محکم بست و یکراست سراغ بزرگ ایل رفت و با غرور گفت: «حاجی مار چشمه را گرفتم».

این بچه سلطان مار است

حاج رضا که فکر می‌کرد این بچه کم‌سن و سال دارد شوخی می‌کند وقتی از درستی حرف وی مطمئن شد او را به میدان ده برد و دست علی را مثل قهرمانان کشتی بالا گرفت و گفت: «این علی ارجنکی است، سلطان مارها».

این لقب روی علی ماند و او که هیچ وقت از فکر رفتن به استقبال خطر بیرون نمی‌آمد کم‌کم متوجه شد در خیلی از کشورهای جهان ماجراجویان با مارها برنامه‌هایی را اجرا می‌کنند و آنها هم لقب‌هایی مثل سلطان یا ملکه مارها دارند. او هم تصمیم گرفت همین شاخه را برای ارضای حس ماجراجویی‌اش ادامه بدهد.

علی که اتفاقی وارد این ماجرا شده بود از خود علاقه نشان داد و از آن به بعد این طرف و آن طرف می‌رفت تا ماری خطرناک را پیدا کند و با آن کلنجاری برود. او بعضی وقت‌ها که ماری به‌دردبخور را شکار می‌کرد به شرکت‌های سرم‌سازی می‌داد تا از زهرشان استفاده کنند.

زندگی با مارها

علی برای موفق شدن در کار عجیب و غریبی که انتخاب کرده بود بارها به خوزستان و خراسان - که دو معدن بزرگ مار کشور هستند - رفت و همیشه در جنگ با مارهای خوش خط و خال موفق و سبدش همیشه پر بود از انواع افعی‌ها و کبری‌ها و جعفری‌هایی که حتی دیدن‌شان هم مو را به تن آدم سیخ می‌کند.

علی عاشق مارها شده بود و دیگر نمی‌توانست از خطر بازی با آنها بگذرد. او پاترول سفید رنگی را که روی آن مار نقاشی شده بود، خرید و با آن سفرهایش را بیشتر و بیشتر کرد و بعد به این نتیجه رسید که مثل خیلی از ماجراجویان جهان وقتش رسیده است خودی نشان بدهد.

برای همین شروع به راه‌اندازی نمایشگاه مارهای سمی در نقاط مختلف کشور کرد: «باور نمی‌کردم مردم آنقدر به دیدن این موجودات خطرناک علاقه داشته باشند. اول از شهر کرد شروع کردم و چیزی نگذشت که شهری در ایران نبود که در آن نمایشگاه راه نینداخته و سمی‌ترین مارهای ایران را در معرض دید مردم نگذاشته باشم». علی در آن زمان با زنی به نام کبری ازدواج کرده بود، اما تاهل و بچه‌دار شدن هم نتوانست مرد جوان را یکجانشین کند و از فکر ماجراجویی بیرون بیاورد. او مارهای خطرناک زیادی را به خانه‌اش برد تا از آنها مراقبت و نگهداری کند. حتی به بچه‌هایش هم یاد داد با مارها چه رفتاری داشته باشند. در خانه علی راه که می‌رفتی از زیر پایت انواع و اقسام مارها رد می‌شدند. سمانه دختر بزرگ علی، جعفری دور گردن خود می‌انداخت و دختر کوچک‌تر روی بوآ می‌نشست و مار سواری می‌کرد.

20 روز خواب مرگ

زندگی با مارها برای علی چندان هم کم‌دردسر نبود. او حداقل یک بار تا پای مرگ پیش رفت. خودش می‌گوید: «مار دوست و دشمن نمی‌شناسد. وحشی که شود می‌زند. یک بار نمایشگاهی در شهرکرد برگزار کردم و اتفاقا مدیر یک مدرسه دانش آموزان خود را به آنجا آورده بود. نمایشگاه دو طبقه بود و من طبقه پایین بودم و داشتم برای بچه‌ها درباره یک نوع کبری توضیح می‌دادم که یکمرتبه صدای جیغ بچه‌ها را از بالا شنیدم.

به سرعت خودم را به بالا رساندم و فهمیدم یکی از بچه‌ها شیطنت خطرناکی کرده و در یکی از قفس‌ها را باز کرده آن هم در چه قفسی: قفس مارهای جعفری را. مارها هم از قفس بیرون آمده بودند و دور سالن می‌چرخیدند. بچه‌ها از ترس جیغ می‌زدند. به سرعت دست به کار شدم و همه مارها را گرفتم و داخل قفس انداختم، اما یک مرتبه متوجه شدم یکی از مارها از چشمم دور مانده و در حال نزدیک شدن به بچه‌هاست. بلافاصله خودم را به آن رساندم و تا آمدم جانور را بگیرم یکمرتبه مار خیز برداشت و در کسری از ثانیه دندانش را در بدنم فرو کرد. چیزی یادم نیست و فقط می‌دانم در همان وضع آن را گرفتم و بیهوش شدم».

دوستان علی به کمک او رفتند و پادزهر به او تزریق کردند، اما سم کاری‌تر از این حرف‌ها بود. سلطان مارها نرسیده به بیمارستان به کما رفت و وقتی پزشکان دیدند کاری از دستشان برای وی ساخته نیست او را به تهران انتقال دادند. علی 20 روز در کما بود تا این که بالاخره از این سم مهلک جان سالم به در برد و به هوش آمد.

دکتر علی به وی گفت فقط بدن قوی‌اش باعث نجات او شده وگرنه حتما فوت می‌شد. علی بعد از ترخیص 20 کیلو از وزن خود را برای همیشه از دست داد و کلیه‌هایش هم آسیب دید.

یک بار دیگر هم علی در نزدیکی مرگ قرار گرفت. وقتی که یکی از نمایشگاه‌هایش تمام شده بود و او مشغول غذا دادن به یک کبری سیاه رنگ بود: «مارها علاقه زیادی به خوردن موش دارند، من هم یک موش درشت برای این مار کنار گذاشته بودم. وقتی در قفس را از پشت‌سر مار باز کردم تا موش را داخل بیندازم یکمرتبه کبرای چموش برگشت و قبل از آن که بتوانم کاری بکنم مرا نیش زد. تنها کاری که از دستم برآمد تزریق پادتن به بدنم بود. این بار البته شدت سم مثل مار جعفری نبود، ولی باز هم کلیه‌هایم آسیب بیشتری دید، اما باز هم از بازی خطرناکش دست برنداشت.

خانه‌ای با نقش و نگار مار

علی ارجنکی در زیرزمین خانه خود کلکسیونی از تخم، اسکلت و سم مار دارد و حالا به خاطر کارها و برنامه‌های عجیب و غریبش در استان محل سکونت خودش اسم و رسمی به هم زده و همه با دیدن پاترول سفید رنگش یاد مارهای او می‌افتند. او هم روز به روز کارهایش را هیجان‌انگیزتر می‌کند. نیش کبری را می‌بوسد، با مارها در قفس می‌خوابد. صبح و شب را در بیابان‌ها پیش مارها سپری می‌کند و... .

در خانه او در شهرکرد همه چیز نقش مار دارد. از تابلو فرشی که خطرناک‌ترین مارهای ایران را روی آن تصویر کرده تا قلیانش که شکل مار کبری است. بچه‌هایش هم عاشق مار هستند. مار عشق ارجنکی و اعضای خانواده‌اش است. او می‌گوید: «همه می‌گویند کارهایی که من می‌کنم خطرناک است ولی من مارها را به خاطر همین خطر و هیجان دوست دارم و اصلا دلم نمی‌خواهد زندگی راحت و معمولی داشته باشم».

رقیبان خارجی

ماجراجویان زیادی در سراسر دنیا در تلاش هستند تا با کمک مارها و دیگر جانوران مهلک برای خود اسم و رسمی پیدا کنند. یکی از این افراد، زن سی و نه ساله ایتالیایی است که به «ملکه عقرب‌ها» مشهور شده و همیشه برنامه‌هایش را با این جانوران زهرآگین اجرا می‌کند و نگهداشتن عقرب به مدت دودقیقه روی زبان یکی از هیجان‌انگیزترین برنامه‌های او بود که باعث ثبت نامش در کتاب رکوردهای جهان شد.

این زن با مردی ازدواج کرده که به «سلطان هزارپا» مشهور است و با این خزندگان نمایش‌های خارق‌العاده‌ای را ترتیب می‌دهد و نام وی نیز در کتاب رکوردها ثبت شده است.

دختر هشت ساله چینی به نام «ژائونگ» از دیگر ماجراجویان فعال در این رشته است. او از یک سالگی با مار «بوآ» که 4‌/‌2 متر طول و 70 کیلو گرم وزن دارد زندگی می‌کند و شب‌ها روی یک تخت می‌خوابند.

زهرا جعفری

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها