در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد؛
مدرنیته، حداقل به یک معنا، پروژه روشنگری است (باومن 1987) به بیانی دیگر، مدرنیته این پروژه در عمل است. در هسته تفکر روشنگری اصول عقلانیت و خرد است. برای متفکران روشنگری، مدرن بودن به معنای عقلانی بودن بود. هیچ کس یا اندیشهای نمیتواند از قضاوت عقلانیت و خرد در امان بماند. همه چیز باید به معیار عقلانیت و خرد سنجیده شود و همه چیز باید مطابق با عقلانیت و خرد باشد. عوامل غیر عقلانی، که شامل خرافات، خیره سری، جهالت، امر خود به خودی و غیره باید سرکوب شوند و از میان بروند.
به بیان دیگر، گفتمان روشنگری اعتقاد به سنتی از عقل داشت که میتواند آنرا در فلسفه کهن یونان به خصوص ارسطو رد گرفت. بر طبق این سنت، جوهره انسان لوگوس (خرد و عقلانیت) است. نمونه آرمانی انسان کسی است که جانش توسط عقل کنترل و اداره میشود. پروژه مدرنیتهای که توسط متفکران روشنگری صورت بندی شده در واقع مدلی عقل بنیاد از مدرنیته بود و یا بطور خلاصه مدرنیته عقل هژمونی خود را برقرار میکرد.
لوگوس واژهای یونانی است و طیفی وسیع از معناها را شامل میشود. بر طبق کتاب راهنمای آکسفور برای فلسفه (هوندریخ، 1995،(115.p لوگوس ابتدائاً در زمینه مباحث فلسفی بر اصول، ساختار یا نظمی عقلانی و فکری دلالت میکند که حاکم است بر چیزی، یا منبعی از آن نظم، یا تحلیلی از آن نظم میدهد. ارسطو لوگوس را برای دلالت بر خود، بخشی از جان که هدایت و رهبری دیگر اجزای جان (احساسات) را دارد به کار میبرد. بنابراین، در تفکر غربی لوگوس به مشابه استعارهای که به خود و عقلانیت ارجاع میدهد، عمل میکند. در هنگام صحت از مدرنیته عقل بنیاد، نهادهای مدرنی نیز که اصول خرد و عقلانیت را متجسم کردهاند و نظمی اجتماعی را نمایش میدهند که سر چشمههای آن در خرد و عقلانیت (لوگوس) است نیز مورد اشارهاند.
مدل عقل بنیاد مدرنیته میراث اندیشه روشنگری است. از آن پس، به عنوان تنها مدل مدرنیته بدیهی فرض شده، طبیعی انگاشته شده و مورد قبول واقع شده است. برای مثال بنیان گذاران کلاسیک جامع شناسی، وبر، دورکیم و مارکس به طرق مختلفیفرآیندهای مدرنیزاسیون را که در آن خرد و عقلانیت هژمونی خود را برقرار میکند و خود را در نهادهای اصلی مدرنیته از جمله دولت بوروکراتیک (وبر) صنعتی گرایی (روکیم) و سرمایه داری (مارکس) متجسم میکند توصیف وبررسی کردهاند. (نگاه کنید به گیه 1990). برای آنها آنچه فرآیند مدرنیزاسیون را مشخص میکند، عقلانی سازی است. فرآیندی که خرد و عقلانیت عوامل غیر عقلانی را مهار میکنند. چنین مدل عقل بنیادی از مدرنیته توسط جامعه شناسان معاصری همچون کیدنز (1990) نیز پذیرفته شده است. برای آنها آنچه فرآیند مدرنیزاسیون را مشخص میکند، عقلانی سازی است. فرآیندی که خرد و عقلانیت عوامل غیر عقلانی را مهار میکنند. چنین مدل عقل بنیادی از مدرنیته توسط جامعه شناسان معاصری همچون گیدنز (1995) نیز پذیرفته شده است.
به بیان کلی تر، مدل عقل بنیاد مدرنیته داستان چگونگی پیروز شدن و غلبه عقلانیت و خرد را بر عوامل غیر عقلانی و مهار، سرکوب و کنترل موفقیت آمیز عوامل غیر عقلانی را توسط قدرت عوامل عقلانی (مانند مدیران نوین) و مکانیزمهای عقلانی (مانند سازمانهای رسمی) میگوید. البته ضرورت نیست که همه عوامل غیر عقلانی (عوامل اساسی) مورد حمله و کنترل توسط عوامل و مکانیزمهای عقلانیت قرار گیرند. برخی عوامل احساسی همچون تعهد احساسی پروتستانی در کار، میتواند با اهداف عقلانی همزیستی داشته باشد (وبر 1930.) مع هذا، درون قلمروی نهادهای عمده مدرنیته، همچون سازمانهای رسمی،فضای کوچکی برای عوامل غیر عقلانی وجود دارد (غرائز، سوائق خود به خودی، هوسها و...) برای مثال، نایلورسیم، آموزهای که فرهنگ مدرن مدیریتی را شکل داد، علیه عوامل غیر عقلانی و خودانگیخته درون کارخانه اعلان جنگ داد. مشاغل میبایست به صورت عقلانی طراحی شوند، کار میبایست بصورت علمی مدیریت شود و کارگران میبایست توسط مقررات کاری منضبط کننده، محدود شوند. به بیان دیگر سوائق و احساسات خود انگیخته و غیر عقلانی باید توسط مدیریت علمی از کارخانه بیرون ریخته شوند.
مدل عقل بنیاد مدرنیته معجزات سازمانی و فکری عقل را که در تمدن پدیدار شد جشن گرفت اما جالب توجه است که پایبندی مدل عقل بنیاد مدرنیته نیز یک جهت گیری انتقادی به مدرنیته عقل بنیاد را فرض میگرفت. برای مثال در حالیکه مارکس، و برو دورکیم پیشرفت مدرنیزاسیون را جشن میگرفتند، اما انتقادات مستقیمی نیز به محدودیتهای مدرنیته عقل بنیاد داشتند. پس مارکس وضعیت بیگانه کننده کاپیتالیسم را مورد انتقاد قرار داد، وبر قفس آهنین دولت بوروکراتیک را مطرح کرد، و دورکیم آنومی را در جوامع صنعتی آشکار کرد. پیامدهای تراژیک دو جنگ جهانی در این قرن به انتقادات جدی تری از مدرنیته عقل بنیاد منجر شد (مکتب فرانکفورت یا مکتب نظریه انتقادی شاید مهمترین نمونه آن باشد.) برخی از انتقادات بر مدرنیته عقل بنیاد را میتوان بصورت زیر خلاصه کرد. اول: مدرنیته عقل بنیاد ترجیحاً عنصر بازی را از فضای خود بیرون راند. کار و زندگی درون فضای مدرنیته عقل بنیاد تا حد معینی بیگانه شده است. دوماً، از طریق آنچه توسط تایلور برتری عقل ابزاری نامیده شده است(1991)، مدرنیته عقل بنیاد، هدف معینی را از طریق مؤثر ترین راههای در دسترس تعقیب میکند، بدون در نظر گرفتن اهداف جامع و فراگیر تر. در نتیجه اغلب عقلانیت جزء، به عدم عقلانیت کلی منتهی میشود. (باومن 1987) برای مثال، جنبه منفی صنعتی گرایی در تخریب محیط زیست، تاراج منابع تجدید ناپذیر و تخریب لایه ازن خود را آشکار کرد. (لیون 1994،.(6 p سوماً: مدرنیته عقل بنیاد ممکن است برخی نتایج و پیامدهای غیر انسانی را تولید کند که مخالف اهداف اصلی خود است. به بیان برنشتاین( 1991 ،4 p) خود که راهی برای برآوردن اهداف انسان بود خود به هدف تبدیل شد و در نتیجه تبدیل شد به مخالف اهداف درست روشنگری: ازادی و خوشنودی، به بیان دیگر، لوگوس گراش به رسیدن به اهداف ابزاری به هزینه (خرج) امیال غنایی و زندگی ارگانیک دارد. توصیف فروم)pk ، 1976) از نظام اقتصادی مدرن را میتوان برای مدرنیته عقل بنیاد به کار برد. این نظام دیگر توسط این پرسش که چه چیز برای انسان خوب است تعیین نمیشود. بلکه با این پرسش تعیین میشود. چه چیز برای رشد نظام خوب است؟ از یک طرف لوگوس مطلق (در کنار گذاشتن اروس) و در نهایتش، میتواند به تأثیرات غیر انسانی بیانجامد. برای مثال بر طبق خود زندگی نامه فیلسوف اجتماعی انگلیسی جان استوارت میل، آموزش به شدت عقلانی او در منطق و اقتصاد منجر به پریشانی عصبی او شد. تنها با خواندن اشعار ارزشمند بود که او توانست سلامتی خود را بازیابد (نگاه کنید به کریس ولد،1994 5 p ، ) از یک طرف، لوگوس آنچنانکه به مثابه برتری خرد ابزاری توصیف شده، میتواند علیه خودش قرار بگیرد. همچنان که لیون (1994،(6 p میگوید، خرد منجر شد به بسیاری از اوهام و عدم عقلانیت مواد مخدر و دینهای نوینی که نوید زندگی بهتر را میدادند. نیز نمیتوان اشاره نکرد به تراژدی کشتارهای جمعی که پیوند خورده است با عقلانیت ابزاری و مدرنیته (باومن 1989)
در واقع، حامیان مدل عقل بنیاد مدرنیه به درستی جنبههای نامناسب و نا خوشایند مدرنیته عقل بنیاد را آشکار میکنند و بنابراین پایههایی برای اعتلای بعدی تک بعدی بودن مدرنیته عقل بنیاد را فراهم میآورند. اما آنها در بازشناسی مقاومت عملی و واقعی بر علیه تک بعدی بودن مدرنیته عقل بنیاد که توسط اروس در تمام طول مدرنیته انجام میشد. فرو میمانند. مدل عقل بنیاد مدرنیته موجود با ایدهآل تایپ مدرنیته عقل بنیاد اشتباه گرفته شد. درست است که مدرنیته عقل بنیاد بر جوامع مدرن غربی تسلط داشت اما در درجه اول مدرنیته عقل بنیاد یک ایدهآل نایپ است. به بیان واگنر (1994،(41.p مدرنیته تخیل مدرن است که توسط روشنفکران نخبه تبلیغ میشود. هستی آن در جهان واقعی بیش از آنکه وضعیتی مطلقاً ناب و کامل باشد مسألهای از درجه است. مدرنیته شهروندان بسیار کمی در 1800، شهروندان نه چندان زیادی در 1900 داشت و حتی امروز به سختی کلمهای مناسب برای اشاره به بسیاری از اعمال جاری است (واکثر 1994،(41.p به بیان دیگر، یک جامعه میتواند حوزهای کوچکتر یا بزرگتر باشد که توسط لوگوس مشخص میشود، اما هیچ جامعهای در غرب نیست که کاملاً توسط عقل به شکل مطلقش اداره شود. همیشه جاهایی در جوامع غربی وجود دارد که لوگوس فضایی را به اروس تسلیم کرده باشد. مدل عقل بنیاد مدرنیه تنها یکی از مناظری است که برای تصور جوامع غربی به کار میرود. منظر بدیلی نیز از سمت دیگر جامعه مدرن امکان پذیر است، سمتی که از جانب غالب مدلهای عقل بنیاد مدرنیته نادیده گرفته شده نیز قابل توصیف است. این جانب دیگر جامعه مدرن اروس است، مقاومتی که از جانب اروس (امیال و خواستههای غیر عقلانی) میآید و منطقه بینابینی که توسط لوگوس در ارتباط با اروس ساخته میشود. در حالی که منتقدان به مدل عقل محور مدرنیته بدرستی شرح میدهند که چگونه لوگوس (جزء و عقلانیت) عوامل غیر عقلانی را در طور مدرنیزاسیون مهار کرده است، در همان زمان در برابر این مسأله که چگونه امیال و نیازهای غیر عقلانی ارضاء میشوند و یا به مناطق پذیرفته شدهای برای ارضاء هدایت میشوند در درون جامعه مدرن، سکوت میکنند. به عبارت دیگر، مدل عقل محور مدرنیته در بازشناسی جنبه غنایی مدرنیته فرو میماند. و از توجه کافی به جنبههای رمانتیک، کارناوالی و بازیگوشانه مدرنیته قاصر میشود و در نتیجه از دادن اهمیت لازم برای مطالعه، سرگرمی، بازی، فراغت و توریسم باز میماند. چرا موفقیت صنعتی شدن در قرن هیجدهم تقریباً همزمان است با برانگیختن جنبش رمانتیک؟ چرا روح مصرف گرایی و لذت جویی در جوامع غربی مدرن با اخلاق پروتستانی همزیستی دارد؟ (کمپبل 1987) چرا مدرنیته بر اشتیاق برای جستجوی لذت در شکل فراغت نهادی گواهی میدهد؟ علاوه بر کارهای منضبط؟ آیا این عوامل نشانگر این مسأله هستند که بعد دیگری نیز در کنار مدل عقل محور مدرنیته وجود دارد؟ به بیانی دیگر آیا مدرنیته عقل بنیاد واقعاً تنها مدرنیته است؟ یا شاخه دیگری از مدرنیته نیز علاوه بر شاخه مدنیته عقل بنیاد وجود دارد؟ برای پاسخ به این پرسشها ما میتوانیم از بحث لوفور (1991) درباره دو قطبی لوگوس ماروس بهره بگیریم.
بحث لوفرو درباره دیالکتیک عظیم لوگوس - اروس
لوفور در کتاب محصول فضا (1991) پیکان میان فضای انتزاعی و فضای تفکیکی را به پیکار میان لوگوس و آنتی لوگوس (اروس) مرتبط میکند. لوفور مینویسد (1991، 91-2) در لوگوس فهرستها، طبقهبندیها، آرایشها را میسازد: دانش را میپرورد و آنرا در خدمت قدرت میآورد. در سمت لوگوس، عقلانیت است، مداوماً تصفیه میشود و مداوماً خود را به شکل فرمهای سازمانی، جوانب ساختاری صنعت و نظام بیان میکند و تلاش میکند هر چیزی را نظام مند کند در این سمت چیزها نیروهایی که سوادی سلطه و کنترل فضا را در سردارند قرار دارند: تجارت و دولت، نهادها، خانواده، مؤسسات، نظم مستقر
کاملاً آشکار است که پاراگراف نقل شده مفهومی از مدرنیته عقل بنیاد را به کار میگیرد. از نظر لوفور، فضای مدرنیته تحت سلطه لوگوس است. لوگوس نه تنها مطمئن است که ما دسترسی به دانش عینی برای ایجاد نظم در دنیا را داریم بلکه خود را در شماری از نهادها (تجارت، دولت، خانواده و...) متبلور کرده است. به کلام لوفور، مدرنیته عقل بنیاد با فضای کمی، انتزاعی یا همگون که توسط آن نظم به بیان خرد ابزاری ساخته میشود توصیف میشود.اما غنا تمایل به ایجاد فضایی تفکیکی در تقابل با فضای همگون شده یا انتزاعی دارد. این فضای تفکیکی همان میل بزرگ (نیچه) یا اروس است. این فضا بیشتر فضای تخصیص است تا سلطه (لوفور، 1991،(293p بیشتر فضایی کیفی است تا کمی.
بر طبق نظر لوفور، پیکار میان لوکوس و اروس دیالکتیک بزرگی را شکل میدهد. این دیالکتیک بخشی حیاتی از تمدن ما را توضیح میدهد. برای مثال، تضاد میان تکنولوژی از یک سو و شعر و موسیقی از سمت دیگر.
تضاد میان تکلولوژی از یک طرف و شعر و موسیقی از طرف دیگر بصورت ضمنی در دیالکتیک لوگوس اروس و کشمکش میان سلطه و تخصیص وجود دارد.
در دیالکتیک لوگوس- اروس و در تضاد میان سلطه و تخصیص، تلویحاً تضادی بین تکنولوژی از یک طرف و شعر و موسیقی از طرف دیگر وجود دارد. یک تضاد دیالکتیکی، مطمئناً نیازی به دوباره گویی نیست، دو گانگی را به اندازه تضاد فرض میگیرد. سین چنین چیزی بصورت تکنولوژی به حالت مطلق یا ناب وجود ندارد، که هیچ نشانهای از تخصیص را در بر نداشته باشد، اگر چه تکنولوژی تمایل به خود مختاری متمایز و تقویت سلطه بیش از تخصیص دارد. بصورت مشابه، اگر چه همه شعرها با موسیقیها با درامها جنبههایی تکنیکی- و حتی تکنولوژیکی- دارند، این گرایشات توسط تخصیص در قلمروی کیفی جذب میشود (لوفور،293p ،1991)
پس بر طبق دیالکتیک اروس- لوگوس، بایستی دو فضای متفاوت در مدرنیته وجود داشته باشد. از یک طرف فضای مدرنیته عقل بنیاد، که با فضای انتزاعی توصیف میشود که در آن کمیت بیش از کیفیت، بهره وری بیش از شاعرانگی، ابزاری بیش از حیاتی، سلطه بیش از تخصیص، تسلط دارد. در طرف دیگر فضای تکنیکی است. این فضا بخصوص به این دلیل مهم است که فضای اروس یا آنتی لوگوس است. اگر فضای لوگوس منبعی کلی برای نظم و کنترل است، فضای اروس منبع خرسندی از زندگی است. بدون فضایی برای اروس، این جهان به طور گستردهای بی معنا است و زندگی ملالت بار است. در واقعیت، اروس همیشه در برابر لوگوس میایستد و مقاومت میکند چرا که اروس بخش پویا و اساسی هستی ماست. پس مدرنیته همیشه شامل فضای شاعرانه، فضای امیال، فضای لذت، فضای بازی و خلاصه فضای اروس است. اگر چه چنین فضایی در مدرنیته حاشیهای باقی مانده، اما فضای بدیل مدرنیته است (شلیه 1991) مدرنیتهای که میتوان به آن گفت مدرنیته غنایی.
مدل غنایی مدرنیته
در اساطیر یونانی، اروس خدای امور عشق است. هم فروید (1963) وهم مارکوزه (1953) این واژه را به معنای عزیزه زندگی به کار بردهاند. برای مارکوزه اروس دو معنا دارد. نخست به بعد عزیزی و ارگانیک حیات اشاره دارد. این بعد زندگی منبع لذت است. بر خلاف فروید، ماکوزه به اروس به مثابه چیزی بیش از سکسچوالیته مینگرد اگر چه بسیاری به آن مرتبط است. اروس به مثابه غریزه زندگی، بر غریزه عظیمتر بیولوژیکی دلالت دارد بیش از حوزه بزرگتر سکسچوالیته (مارکوزه 147،1955) دوم اینکه اروس وضعیت ایدهآلی را معنا میدهد که خرسندی از لذت غریزی دیگر در تقابل با خرد و عقلانیت است. به عبارت دیگر عقل سرکوبگر جای خود را به عقلانیت نوینی میدهد که به جای محدود کردنها، لذت را تقویت میکند. (مارکوزه 158،1955) مارکوزه همچون فروید، معنایی هستی شناسانه به اروس ملحق میکند. (مارکوزهb9 ،1955.) اگر اندیشه مسلط غرب از بقراط و ارسطو عقل را به مثابه جواهره هستی مینگریست، مارکوزه پیرو فروید جوهره هستی را اروس میدید: هستی ماهیتاً برای لذت است. (مارکوزه،59p ، 1955.) اروس سازنده فرهنگ است. تاریخ تمدن چیزی بیشتر از تاریخ مبارزه میان اروس و لوگوس نیست، یا تاریخ تحمیل محدودیت و سرکوب لوگوس بر اروس یا سوائق لذت. مارکوزه (1955، (92 p
تمدن به پیشرفت تاریخ بشر به طریقی که در آن سوائق و انگیزشهای غریزی توسط خرد یا عقل مهار شده است راجع است. اما به نام خرد، تمدن سرکوب اضافهای را بر غرایز یا اروس در جهت سلطه اعمال کرده است. بنابراین تمدن به شدت دو جنبهای است. دستاوردهای بزرگ ان به هزینه اروس بدست آمده است. در اروس و تمدن، مارکوزه امکان وجود وضعیتی ایدهآل را کشف کرد که در آن ارضای غرایز و اروس میتواند همراه شود با خرد یا عقلانیت (غیر سرکوبگر) بصورتیکه دیگر سرکوب اضافه اروس ضرورت نداشته باشد. کلیه این وضعیت آرمانی برای مارکوزه شرایط غیر سرکوبگر است.
در واقع در شرایط تعالی غیر سرکوبگر، سکسچوالیته به اروس تبدیل خواهد شد (مارکوزه01ch ،1955.) پس اروس فرهنگی غیر سرکوبگر را دربر میگیرد که غرایز و خرد رابطه نوینی را شکل میدهند.
«اخلاقیت متمدن شده از طریق هماهنگ کردن آزادی غریزی و نظم دگرگون میشود. رها شده از ستم خرد سرکوبگر، غرایز گرایش به آزادی و روابط وجودی پایا دارند.
آنها اصل واقعیت نوین را تولید میکنند (مارکوزه،241p ،1955)
بنابراین در شرایط آرمانی یک فرهنگ غیر سرکوبگر (برای مثال وضعیت زیبایی شناختی) و اروس خرد را به واژگان خود تعریف میکند. (مارکوزه،851.p ،1955) اروس رابطه بین غرایز (اصل لذت) و خرد (اصل واقعیت) را تعدیل و دگرگون میکند و <خرد سرکوبگر جای خود را به عقلانیت نوین خرسندیای میدهد که خرد و شادمانی همگرا میشوند، (مارکوزه851.p ،1955) از آنجا که اصل لوگوس اصل واقعیت است و اصل لیبیدو اصل لذت است (رضامندی نا محدود)، اصل اروس،اصل هستی است. (مارکوزه59.p ،1955)
همانطور که در بالا اشاره شد، مارکوزه اروس را بعنوان حالت آرمانی هستی در شرایط یک فرهنگ غیر سرکوبگر میبیند، که ارضای لذت غریزی منطبق است با لوگوس و بنابراین مجاز، قابل قبول یا تقویت شده است. این آرمان توسط بسیاری از مفسران نقد شد و بعنوان یک اتوپیا کنار گذاشته شد، گر چه ارضای غنایی او شکل اتوپیا به خود میگیرد، اما بعضی منابع در واقعیت دارد. بحث او درباره اروس به ما این راهنمایی را میکند که باید مدرنیته غناییای وجود داشته باشد که در آن الزامات خرد / عقلانیت و ارضای اروس یا لذت غریزی همگرا شود، به بیان او به شیوهای که خرد و شادمانی همگرا شون851.)p د،1955) همانطور که برخی شواهد وجود دارد که نشان میدهد مدرنیته اروس را نیز در فضای معینی تغذیه میکند. در واقعیت، مدرنیته تنها گواه فرآیندی که عقلانیت، عوامل غیر عقلانی را مهار و محدود میکند (مدرنیته عقل بنیاد) نیست، بلکه فرآیندی را نیز شامل میشود که در آن عوامل غیر عقلانی (اروس) پذیرفته شوند و کانالیزه میشوند به نواحی ساختاراً جداگانه مورد پذیرش، برای تحقق یافتن و جشن گرفتن بیش از سرکوب و محدودیت (شیلدز 1991.) در چنین نواحی مشروعی- اگر چه حاشیهای و آستانهای- عوامل غیر عقلانی (همچون غرایز، انگیزشها، امیال، سوائق بازی و لذت، احساسها، تخیلها و...) دیگر مهار، محدود و کنترل نمیشود بلکه تحقق مییابند، ارضاء میشوند و مصرف میشوند. برای مثال مدرنیته را میتوان ظهور و خصوصی سازی شهوت دانست که فضای بیشتری برای یک زندگی احساسی آزاد فراهم میآورد. (کیدنز 1991)، ظهور نهادینه سازی، ورزشهای تماشایی که کانال بیضرر و سالمی برای تحقق انگیزشهای خشونت آمیزی است که در حوزههای اصلی نهادی جوامع متمدن خطرناک تلقی میشود است. (الیاس 1978، الیاس و دونینگ 1986)، ظهور محدودیتهای آزادی که در آنجا قوانین عقلانی محدود کننده نفس ضعف میشود و اعمالی که با ملزومات عقلانیت سازگار نیست مجاز میشود (سرگرمیها، بازیها، سکس، تعطیلات آخر هفته، مواد مخدر و...) که از نظر فرهنگی از طرف مرکز عقلانی و جدی جامعه منع شده است (شیلدز 1991.) میتوان گفت، علاوه بر مدل عقل بنیاد مدرنیته، در واقعیت مدل بدیلی از مدرنیته وجود دارد. در حالیکه مدرنیته عقل بنیاد خرد و عقلانیت را بزرگ میشمرد، این مدرنیته بدیل غرایز بیولوژیک، انگیزشها، امیال،هیجانها، احساسها، شهوتها، تخیلها و خلاصه اروس را بزرگ میشمرد. در نتیجه این مدرنیته بدیل را میتوان مدرنیته غنایی نامید.
ترجمه و تخلیص: وحید ولی زاده
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد؛
جام جم آنلاین گزارش میدهد
جام جم آنلاین گزارش میدهد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد؛
یک فعال سیاسی:
یک نماینده مجلس:
در گفتوگوی «جامجم» با استاد حوزه و مبلغ بینالملل بررسی شد
گفتوگو با موسی اکبری،درخصوص تشکیل کمپین«سرزمین من»وساخت و مرمت۵۰خانه در منطقه زنده جان