در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
جوان دیروز. آنجا ایستاده بود در پوستری، عکس تمام قد او با لبخندی به پهنای صورت، رو به حضار بود و نگاه میکرد. او حتی پیامی هم برای این شب نفرستاده بود. پرویز دوایی را میگویم که به سن خیلی از ماها قد نمیدهد نقدهای سینمایی او را خوانده باشیم، نسل ما او را با داستانهایش میشناسند و دیروزیها، او را با نقدهای سینماییاش در مجله «سپید و سیاه» که خیلی سال پیش در حوزه فیلم منتشر میشد. او سالهاست که دیگر ایران نیست و عرصه نقد فیلم که روزگاری کارش بود را بوسیده و کنار گذاشته است و نقدهایش را دیروزیها دیگر نمیخوانند؛ اما حالا داستانهایش را میخوانیم. او نبود، اما عکس تمام قدش در برنامهای که به بهانه انتشار مجموعه داستان «امشب در سینما ستاره» برپا شد، ایستاده بود. از هم نسلان و رفقایش آن شب خیلیها آمده بودند تا از او بگویند و خاطرات مشترکشان با هم.
احمدرضا احمدی مثل همیشه که از آدمها یک کوله بار خاطره دارد، این بار هم کلی خاطره آورده بود تا از پرویز دوایی بگوید، گفت که در سن او آیندهای ندارد که از آن بگوید. گفت که سینمایی هم نیست و بلد نیست که حرف سینمایی بزند، اما از تمام نشدن دوایی بعد از مهاجرتش گفت، این که او همچنان مینویسد و به پایان نرسیده است.
او آمده بود تا از رفاقتش با دوایی بگوید، از آشنایی شان که از فیلم «قیصر» مسعود کیمیایی شروع شده و تا این سالها ادامه یافته است. فیلمی که ابراهیم گلستان و پرویز داویی پشت آن خیلی ایستاده بودند، در فضایی که فیلمهای آن زمان، همه را ناامید کرده بود.
احمدی از خیابانی که برای او و دوایی خاطره انگیز بود یاد کرد؛ خیابان «فخرآباد»ی که خانه دوایی در آن بود و این خیابان خاطرهانگیز در بسیاری از شعرهای او و داستانهای دوایی آمده است.
او به جنگهای چریکی دهه پنجاه و سانسور آن دوره هم اشاره کرد و از محافظهکاری همیشگیاش، اما با تمام این حرفها در آن دوره، دو کتاب او هم خمیر شد و جلوی انتشار یکی از کتابهای دوایی هم گرفته شد.
احمدی به نوستالژی داشتن دوایی هم اشاره کرد. در این دنیای بد، چه اشکالی دارد که آدم نوستالژی داشته باشد؟ هوای دنیا که این است؛ سیاست آن هم بوش است!
این شاعر از نامهنگاری سالهای دراز با دوایی هم گفت که یک چمدان نامه از او دارد و امیدوار است ورثهاش آنها را چاپ کنند.
مسعود کیمیایی هم قرار بود برای این شب بیاید و از رفیق قدیمیاش بگوید؛ اما بیماری به او مجال نداده بود. یادداشتی نوشته بود که جواد طوسی بیاورد و در آن یادداشت خطاب به دوایی نوشته بود؛ پرویز عزیزم شال و کلاه کرده بودم تا بیایم، حرفهایی هم داشتم که بزنم؛ اما یکباره ضربان قلبم بالا رفت و نتوانستم بیایم.
او سینمای نوینی را که به او و مهرجویی نسبت میدهند، حاصل تلاش مهرجویی و دوایی و خودش دانسته بود، از ایستادگی دوایی در نوشتن یاد کرده بود که دیگران را در نوشتن نقدها در آن روزگار همراه خود کرده بود.
جمشید ارجمند یکی دیگر از دوستان دوایی هم آمده بود تا از او بگوید و او هم تنها کاری که از دستش برمیآمد، نقب زدن به سالهای دوری بود که دوایی استادش بود.
او از دوایی به عنوان انسانی یاد کرد که با واقعیت کاری ندارد و در او، یاد دریغآمیز خلاصه میشود، همان نوستالژی که دوایی در زندگی، چنان درگیر آن است که در 8 سالگی نوستالژی 5 سالگیاش را دارد.
ارجمند دوایی را اما یک شاعر میداند، شاعری که در قالب وزنهای شعر فارسی، شعر نمیگوید.
او به مهاجرت دوایی اشاره کرد که 35 سال است که از این آب و خاک رفته است؛ ولی تاثیرش روزبهروز بیشتر میشود و این که او مردی عاشقپیشه است و با عشق زندگی کرد و یک روزش بیعشق نگذشته است، مردی که در کنار تمام اینها طنز بسیار شیرینی هم دارد.
ارجمند، دوایی را شاعر اندوه دانست که سینما را کنار گذاشت و از سینما آزرده شد و رفت.
علی بهزادی سردبیر مجله قدیمی «سپید و سیاه» که دوایی سالها در آن کار میکرد هم، با وجود بیماریاش فقط به خاطر دوایی آمده بود و میگفت: اگر بدتر از این هم بودم باز به خاطر دوایی میآمدم تا از او و تاثیرش بگویم.
او از شروع کار دوایی در مجلهاش گفت. دوایی کارش را با ترجمه مطالب کوتاه در «سپید و سیاه» شروع کرد، بعد یک نقد سینمایی نوشت که مورد توجه خوانندگان قرار گرفت و 10 سال، نقد سینمایی مجله را مینوشت و تمام این 10 سال آن مقالهها صفحه یکی مانده به آخر مجله چاپ میشد.
بهزادی به رونق مجله در آن سالها به خاطر مقالههای دوایی اشاره کرد و این که زمانی درباره این مجله میگفتند که این مجله تنها مجلهای است که باید آن را از آخر به اول خواند.
بهزادی از دوایی به عنوان فردی که به کارش ایمان داشت و سینما را مانند یک دانشکده مینگریست یاد کرد.
ابراهیم حقیقی هم نقد درست فیلم در ایران را مدیون پرویز دوایی دانست و از روزهای پایه ریزی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان که دوایی در کنار پرویز کلانتری، عباس کیارستمی، اکبر صادقی، پرویز نادری، نورالدین زرینکلک، م. آزاد، سیروس طاهباز، خسرو سینایی، معزی مقدم و خیلیهای دیگر آن را بنیان نهاد، سخن گفت، افرادی که به تعبیر او، کودکانی بودند که بزرگ شده بودند و کودکی را یادآور میشدند.
او همچنین به دبیریاش در جشنواره فیلم کودکان و نوجوانان که دوایی راه انداخته بود اشاره کرد و از روزهای خوب آن دوره یاد کرد.
حقیقی دوایی را آدمی دانست که اصلا دنبال رفتارهای عالمانه نیست و نبوده است.
او اشاره کرد بسیاری از هنرمندانی که به خارج رفتهاند، تمام شدهاند؛ اما دوایی تمام نشد. او با مرور کودکیاش، خود را ثابت کرد. کودکی او ما را به گذشته وصل میکند، دوایی از چیزهایی میگوید که به آن میگویند نوستالژی؛ اما او در واقع به گذشتهاش نقب میزند.
او از خلوتهای دوایی گفت که او را فرهیخته ساخته است. از کتابخانهای در پراگ که دوایی با میز کوچکی در آن، حرفهایی میزند که یادمان نرود که دوستی و پاکی چه بود گفت. این که دوایی قصد تعریف جهان را ندارد؛ قصه میگوید و قصهاش را باید در فضای خودش شنید. تعریفی نمیکند که بخواهد حرفهای بزرگ بزند.
به تعبیر حقیقی، دوایی نوستالژی ندارد، مگر میشود برای دانه نوستالژی داشت؟ دانه دانه است، باید کاشت تا نهال شود، درخت شود.
او کانون پرورش فکری را آن نهالی دانست که آن آدمها کاشتند و رشد کرد که امروز باید به فکر ریشهها و تیشهها بود.
هوشنگ گلمکانی هم در آن شب، آمده بود. از پرویز دوایی گفت که نسل گذشته، او را با نقدهای سینماییاش شناختهاند؛ اما نسل امروز، او را با داستانهایش.
سردبیر مجله «فیلم» به خداحافظی دوایی با نقد نویسی در 34 سال پیش با نوشتن مقاله «خداحافظ رفقا» در مجله «سپید و سیاه»، اشاره کرد و این که او همچنان با نوشتههای غیرنقد، نوشتههای خود را تاامروز ادامه داده است.
او انگار نیت دیگری هم داشت آمده بود دوایی را لو دهد که اسم مستعار او «پیمان دوستدار» است که ترجمههایی در مجله فیلم از او منتشر میشود و بهاریه این مجله را از سال 66، پرویز دوایی نوشته است و حالا دیگر این بر ای او گویی سنت شده است.
جواد طوسی نیز قبل از این که یادداشت کیمیایی را بخواند به فصل مشترک و ارتباط بین دوایی و کیمیایی و احمدی اشاره کرد و این فصل مشترک را «پسر شرقی» کیمیایی دانست که از مجموعه قصه «باغ» دوایی برداشت شده و کیمیایی عنوانش را از یکی از اشعار احمدرضا احمدی وام گرفته است.
اما همه به بهانه رونمایی تازهترین اثر پرویز دوایی «امشب سینما ستاره» آمده بودند. این مجموعه شامل 20 داستان کوتاه است که فضای آن تقریبا به یکی دیگر از مجموعه داستانهای این نویسنده، «بلوار دلهای شکسته» شباهت دارد.
داستانهایی که دوایی درباره آنها گفته بود: این داستانها از گذشتههای دورتر و نزدیکتر آغاز و به حال و هوای روزهای کهنسالی ختم میشوند و تعدادی از آنها حالت نامه دارند.
داستانهایی که دوایی هنوز خاطرههای کودکی و نوجوانیاش را با جزئیات در آن به یاد میآورد.
او این مجموعه را با این نوشته «یوزف اشکورتسکی» نویسنده چک آغاز کرده است؛ «من قبل از هر چیز با تجربههای بچگیام زندگی میکنم، جوانیام هنوز بر من تسلطی جادویی دارد. هر بار که چیزی را نوشتم، سعی کردم تا خاطراتم را زنده کنم... ادبیات یعنی خواندن ترانهای برای زادگاهت هنگامی که ناگهان خود را در سرزمینی مییابی که هر قدر مهربان و مهمان نواز، دل تو در آن نیست، زیرا تو خیلی دیر به این ساحل افتادهای...» او با این آغاز نشان داده است که پر بیراه نگفتهاند که او آدم نوستالژی داری است.
پرویز دوایی حالا دیگر 73 ساله است و سال هاست که مقیم پراگ است. او علاوه بر آثار ترجمهای و تألیفی در زمینه سینما، مجموعههای داستان و کتابهای دیگری را در کارنامه خود دارد، از جمله: مجموعه داستان «باغ» که سال 60 نشر زمینه به مدیریت کریم امامی آن را منتشر کرد و در سال 77 از سوی نشر نیلوفر بار دیگر تجدید چاپ شد، «بازگشت یکهسوار( »خاطرات خودش از کودکی، منتشرشده در سال 81 که بهنوعی خاطرات سینمایی اوست)، «ایستگاه آبشار» که در سال 78 منتشر شد و به تازگی نیز به چاپ دوم رسیده است و ترجمههای «بچههای هالیوود» مصاحبه با رابرت پریش کارگردان آمریکایی منتشرشده در سال 77 و رمان «استلا» نوشته یان دهارتوگ منتشر شده در سال 83، «تنهایی پرهیاهو» بهومیل هرابال نیز منتشر شده در همان سال، فیلمنامه «سرگیجه» و «سینما به روایت هیچکاک» فرانسو تروفو.
زینب کاظمخواه
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»:
گفتوگوی «جامجم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر
یک کارشناس مسائل سیاسی در گفتگو با جام جم آنلاین: