آیا تاریخ به ما خواهد گفت ابله بودیم؛ ما نگران جنگ عوضی بودیم و بیهوده دشمنانی برای خود ساختیم.
کد خبر: ۱۳۶۵۸۹

در دهه نخست قرن 21 رهبران امریکا و انگلیس خواستند به وسیله چند بمبگذار اسلامگرا منحرف شوند و به سهولت به سیاست وحشت پناه بردند. آنان بهانه «جنگ با ترور» را ابداع کردند و به جنگ ملتهای کوچک رفتند که به پیروزیهای سریع دست یابند.
این رهبران در همان حال از چالش استراتژیک بزرگ عوارض پس از جنگ سرد غافل ماندند: سرنوشت روسیه و زرادخانه نیرومند آن، روحیه جریحهدار شده آن بر اثر فروپاشی نظامی و سیاسی، و غرور پایمال شدهاش. آنان روی گور مسکو رقصیدند و کوتاهیها و نواقص آن را به باد مسخره گرفتند. آنان رهبران روسیه را وادار کردند از برتری جدید خود در زمینه انرژی استفاده کنند و دنبال متحدانی جدید در جنوب و شرق بروند. نتیجه، یک مسابقه تسلیحاتی و پس از کودتایی در کرملین، جنگی جدید بود.
آیا این مسیری است که به حرکت در آن ادامه میدهیم؛ وقتی کنز در سال 1919 از ورسای برگشت از پیمانی که به جنگ جهانی اول خاتمه داد، انتقاد کرد. او در «عواقب اقتصادی صلح» هشدار داد که مجازات آلمان و خواستن غرامت فلجکننده از این کشور ثبات اروپا و ساختن دموکراسی آلمان را به خطر خواهد انداخت. وی با سیاستمداران اروپا و امریکا در افتاد، پوچی پیروزی را به آنان یادآوری و آنان را متقاعد کرد که تهدید آلمان از بین رفته است. او درست میگفت و مخالفان او اشتباه میکردند.
جنگطلبان واشنگتن در شش سال گذشته سیاست خارجی امریکا  انگلیس را تا حد جنون نفرت دیوانهوار از هر چه که آنان علاقهای به آن ندارند، پایین آوردهاند. دستور کار نیمی از این جنگ طلبان نومحافظهکار سلطه بر خاورمیانه در پی پیروزی حیرتآور بر یک کشور مسلمان است. اما نیمه دیگر برای اجرای سیستم دفاع موشکی، به ارث رسیده از حکومت رونالد ریگان، فشار میآورد.
مفید بودن این به اصطلاح جنگ ستارگان به اثبات نرسیده و با تمام شدن جنگ سرد ضرورت چندانی هم ندارد. اما هزینه این کار به حدی نجومی زیاد است و به این دلیل از حمایت شدید جامعه دفاعی امریکا که به شدت تحت نفوذ صنایع نظامی است، برخوردار است. هنگامی که دیک چنی در سال 2000 دنبال یک وزیر دفاع برای جورج بوش بود، خصوصیت اصلی دونالد رامسفلد علاقه مفرط او به دفاع متکی به فضا، طرح اروپای جدید در مقابل اروپای قدیم، لغو پیمان ضد موشک بالستیک امریکا، نصب سیستمهای دفاعی در لهستان و جمهوری چک بود که برخلاف قولی بود که در پایان جنگ سرد به روسیه داده شده بود.
تهدید واکنشی اخیر ولادیمیر پوتین برای هدفگیری دوباره موشکهایش به غرب اروپا بیپروایانه و احمقانه بود. درست در شرایطی که خلع سلاح هستهای بار دیگر به موضوعی زنده تبدیل شده و دشمن قدیمی روسیه، ناتو، در افغانستان با شکست مواجه است، او بهانه لازم را به دست جنگطلبان در کاخ سفید و لندن برای ایجاد سیستم موشکی جدید تریدنت داد و مسابقه تسلیحاتی را تقویت کرد مسابقهای که میداند کشورش توان مالی انجام آن را ندارد همچنان که توان مالی فرستادن اروپا به دنبال یافتن منابع دیگر برای انرژی خود را ندارد.
قابل ذکر است که کشورها همیشه منطقی عمل نمیکنند، بخصوص کشورهایی که دارای حاکمان مستبد هستند. خصومت پوتین نتیجه قابل پیشبینی دیپلماسی غرب نسبت به روسیه بود دیپلماسیای که عدم صلاحیت آن حتی کینز را متعجب میکرد.
رد نگرش مسکو برای عضویت در ناتو، مانند برخورد سرد اتحادیه اروپا، نشانه کامل عدم شناخت روسیه بود. برای مسکو از دست رفتن اقمار اروپایی فقط نشانه نابودی یک امپراتوری نبود بلکه نگرانیهای دیرپای مربوط به ناامنی مرزی روسیه را زنده کرد. بهانه مربوط به نصب سیستم موشکی، که در هر جایی قابل نصب است، برای مقابله با کشورهای سرکش مانند کره شمالی، به قدری مسخره بود که فقط تونی بلر آن را باور کرد.
پس از 1990 روسیه ضعیف، نامطمئن و بیثبات بود و دنبال دوستان جدید میگشت. میخاییل گورباچف، بوریس یلتسین، مارگارت تاچر، بیل کلینتون، حتی بلر، در مرحله قبل از خوشرقصی کامل برای بوش، این را درک میکردند. هیچ طرفی در احیای جنگ سرد سودی نداشت. در زمان بوش این موضوع جای خود را به این فرض داده است که او باید شرایط رو آوردن روسیه به سرمایهداری و دموکراسی را تعیین کند، حتی در شرایطی که رهبران غرب بزدلانه با دیکتاتورهای پکن کنار میآمدند. این امر، بینالمللیگراهای مسکو را تضعیف و به نفع تندروهای پوتین تمام شد. این موضوع در سخنان اخیر بوش در آلمان تکرار شد.
پوتین به جانشینان خود در کرملین هشدار میدهد هرگز به غرب اعتماد نکنند. غرب از نظر او، به نحوی تغییر ناپذیر امپریالیست، از نظر اصول اخلاقی جهانی ریاکار، و در پیمانهایش غیرقابل اتکا است.
لذا او به جانشینان خود میگوید از حربه نفت و گاز استفاده کنند، درباره ایران و کوزوو به غرب کمک نکنند، مسلح باشند و حالت دفاعی خود را حفظ کنند.
یان کرشاو در مطالعه جدید خود با عنوان «انتخابهای سرنوشتساز: ده تصمیمی که جهان را تغییر داد» به بررسی انتخابهایی میپردازد که در سالهای 1941-1940 در مقابل رهبران جهان قرار داشت.
آیا هیتلر باید به روسیه حمله میکرد؛ آیا باید ژاپن به سمت غرب یا جنوب پیشروی میکرد؛ آیا امریکا باید وارد جنگ میشد؛ حالا پاسخ این سوالات در تاریخ نهفته است اما در آن زمان شاید اقدام دیگری انجام میشد. مانند تیراندازی سال 1914 به فرزند امپراتور اتریش در سارایهوو، رویدادهایی که موجب مناقشه میشوند را با درایت میتوان تشخیص داد. از وقوع این حوادث در زمان آنها شاید با اندکی تعقل میشد جلوگیری کرد.
وظیفه سیاستمداران تشخیص سیاستهای درست است. آیا ناتو و اتحادیه اروپا با گذاشتن دست رد به سینه روسیه، و در نتیجه ایجاد یک شکاف سیاسی جدید در سراسر اروپا، کاری عاقلانه انجام دادند؛ آیا امریکا با تحریک ژنرالهای مسکو با کشاندن حضور نظامی خود به مرزهای روسیه کاری عاقلانه کرد؛ درست است که دفاع از منافع تجاری غرب به خطی مستحکم نیاز داشت، اما آیا انتقاد از مسائل داخلی روسیه اقدامی خردمندانه بود؛ غرب حالا میخواهد صربستان متحد تاریخی روسیه را با «اعطای» استقلال به کوزوو به آشوب بکشاند. چرا روسیه باید به بلگراد بگوید این موضوع را بدون بحث بپذیرد و از اروپا چیزی اقتصادی تقاضا کند؛
چرا در شرایطی که امریکا و انگلیس خود را درگیر یک جنگ داخلی دیگر در بالکان میکنند، عقب ننشیند و نخندد؛
ما ممکن است شاهد فقط سخنان توهمآمیز سه رهبر جهانی در ماههای پایانی کارشان باشیم. زیرا جهان با تمام دشواریهایش به حدی غیرقابل مقایسه با ثباتتر از سال 1940 است.
اما ریسکی استراتژیک در رابطه با روسیه، و متقابلا از طرف روسیه با غرب، در جریان است. چه کسی میداند که جنگ عراق اقدامی احمقانه در کنار قضاوت نادرست غرب درباره روسیه در طول دهه گذشته نباشد؛
دنبال کردن جنگ سرد با صلح سرد ممکن است اشتباه تاریخی دیگری باشد و این به حد زیانباری غیرضروری بود.


سیمون جنکینز  گاردین
ترجمه: علی ایثاری کسمایی
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها