بای بسم الله : اگر از شما مخاطبان گرامی بخواهند خود را به جای توده های کاغذ وارداتی تصور کنید، یا خودتان را جای بن کتاب (حالا، دست هر کس) قرار دهید
کد خبر: ۱۹۱۱۴
، یا حتی فکر کنید که خود شما جلد یک کتاب یا صفحات آن هستید، چه حالی می شوید؛ آیا آنقدر ظرفیت پاسخگویی به چنین پرسشها یا جرات شرکت در چنین گفت و شنودی را در خود سراغ دارید؛ با این حساب ، دعوتتان می کنیم برای خواندن این مطلب ، مثل هر پنجشنبه با ما باشید!

معنی اسم تان؛
محبت کنید و به فرهنگ های فارسی نگاه کنید؛ چقدر آسوده طلب اید!
قبلا دوست داشتید چکاره می شدید؛
کارهای مختلفی را دوست داشتم ؛ ولی اگر بار دیگر به دنیا بیایم جز تحقیق و نویسندگی ، هیچ کار دیگری نمی کنم.
رویاهایتان چند ضلعی است؛
نمره هندسه شما چند شده بود؛
توصیه برای نویسنده ای که به آخر خط رسیده؛
قلم را ببوس ، کاغذ را ببوس ، قلم را بگذار کنار کاغذ لالا کند؛ شب بخیر عزیزم!
به نویسنده ای که تازه اول خطه ... چی؛
باید یاد بگیرد مدام قلمش را تیز کند، سطر سطر پاک کند و کاغذ مچاله کند و بریزد در سطل آشغال.
و به نویسنده ای که الک هایش را آویخته؛
نویسنده هایی که خودشان را خودخواسته بازنشسته کنند، بسیار قابل احترامند و یقین بدانید ناظران بسیار ارزشمندی هستند که باید مدام نظرشان را پرسید.
اگر از حافظ برای شما فال بگیرم؛
امتحان کنید.
از خیام چطور؛
باز هم امتحان کنید.
فال شما از «نیچه»؛
مایوس نباشید ، ادامه بدهید، پشتکار داشته باشید، جا نزنید!
آیا راه زندگی تان ، تابلوی «جاده یکطرفه است» داشته؛
خیلی وقت ها. انگار دستم را از پشت زنجیر کرده بودند و یکی هم پا را گذاشته بود روی پدال و اتول بسرعت می رفت به طرف پرتگاه.
تابلوی «جاده لغزنده است»، چطور؛
بهترین تابلو که باید بر در اتاق همه محافظه کارها نصب کنند.
آیا واقعا هر برگ درختان ، یک دفتر است؛
برای اصحاب معرفت ، بلی.
پس جنگل ، خودش یک موسسه کتابسازی باید باشد؛
دست کم بهترین نمونه تکثیر بدون سانسور است.
خورشید را هم می توان جزو انتشاراتی ها حساب کرد؛
شاید بهتر باشد اوج تعالی معرفت را آن بدانیم که انتشاراتی ها، پرتو کوچکی از آن هستند.
خورشید، نور منتشر می کند؛ به نظر شما انتشاراتی های ما چی منتشر می کنند؛
انتشاراتی ها می توانند سرچشمه تولید دانش و معرفت و اطلاعات و ترویج احساس و عاطفه باشند.
توصیه ای که برای هزارمین بار به انتشاراتی ها داشته اید؛
اصل کار را بر خواننده بگذارید و خطاب به او منتشر کنید.
توصیه ای که خیلی جدی به آن عمل شده؛
این است که به آن عمل نشده است.
به نظرتان سود شما به فرهنگ جامعه می رسید یا جیب ناشران؛
اگر از بنده سودی رسید، نوش جان هر کسی که تناول کند؛ با یک لیوان آب یا بدون لیوان ، پشت بندش.
اگر کاغذ داخلی بودید، مفیدتر بودید یا همان وارداتی ها؛
لطفا انگشت روی نقطه ضعفم نگذارید! داخلی که تولیدش اشکال ندارد. کاش فقط و فقط تولید داخلی بود؛ البته مقصودم فقط تولید است و بس.
پژوهشگر حوزه کتاب ، یعنی ...؛
پژوهش؛ پژوهشگر؛ پژوهش در حوزه کتاب ؛ ببخشید، قبلا در مریخ تشریف داشتید؛!
با پژوهش به کجا رسیده اید؛
ببخشید! بنده را با کس دیگری عوضی نگرفته اید؛
ذره بین و... (وسایل کارآگاهی) از ابزار شما هم هست؛
قیاس به نفس می فرمایید. جناب عالی چرا سابقه کارآگاهی تان را اینقدر به رخ می کشید؛
جای مورد علاقه تان برای پژوهش (منزل ، کتابخانه و...)؛
جای نرم و گرم ، کنار کتاب و سماور و قوری ؛ هر جا که اینها به هم برسد.
برنامه شما در صورت برگزیده شدن به ریاست اداره کتاب ؛
مگر چنین اداره ای هم هست؛
موضع الانتان در قبال اداره ای که قبلا رئیسش بوده اید؛
گوش چپم درست نمی شنود، نمی دانم چه می گویید.
لطفا با گوش راستتان:
گوش راستم سالهاست از کار افتاده است و نمی شنود.
اگر شما کتاب بودید، دوست داشتید چگونه منتشر شوید؛
ترجیح می دادم شما منتشر شوید که خیلی بامزه اید....
با چه قطعی؛
قطع قطعی ، برای همیشه.
درباره طرح جلد هیچ فکری کرده اید؛
جزو وظایف حضرت عالی است ؛ عادت کرده اید کارهایتان را دیگران انجام بدهند.
می خواستید نویسنده شما چه کسی باشد؛
بنده مستقل تر از آنم که اختیارم را به دست کسی بدهم.
(برگردیم به رویای کتاب بودن) شیرین است یا کابوس وار...؛
به قول امروزی ها «بستگی دارد».
به نظر شما کجای ویترین ، برازنده عنوانتان بود؛
پشت ویترین.
اگر در صحافی ، صفحاتتان جا به جا می شد؛
فاجعه ای اتفاق می افتاد که نگو!
شمارگان دلخواه شما...؛
به تعداد باسوادهای عالم.
اگر بیش از 2هزار نسخه شمارگان نمی خوردید؛
حسرت به دل می ماندم ، مثل بقیه.
اگر شمارگان میلیونی داشتید؛
مثل بقیه غبغب در می آوردم و حتما شکم.
به نظرتان با خمیر شما تنور چه کسانی گرم می شد؛
آنهایی که برای مردم نان مفت می پزند و هیچ چیزی هم گیرشان نمی آید.
با وجود تحقیق در حوزه کتاب ، انگیزه ای برای ناشر شدن دارید؛
وقتی به یاد ناشرم می افتم که سالهاست کتابهایم را گرفته و به عوض آن دقم می دهد، حاضرم هر کاری بکنم جز ناشری.
دوست داشتید شما را (در همان رویای کتاب بودن) کدام ناشر منتشر می کرد؛
ناشر رویایی.
نشر را چگونه می پسندید؛
اگر خواستگاری رفتم ، شما را هم خبر می کنم.
حوزه مورد علاقه تان برای چاپ و نشر؛
هر حوزه ای که ذهن خواننده را قلقلک بدهد.
اگر شما یک صفحه از کتابی بودید؛
صفحه سفید.
صفحه چندم بودید؛
هر جا دلتان می خواهد، بگذارید.
دوست داشتید حاوی چه مطلبی باشید؛
ظاهر و باطن ، همان است که هست.
اگر مطلبتان باید ممیزی می شد؛
قدرت پیش بینی ام درجه یک است ؛ دیدید که!
اگر بن کتاب بودید، خرج چه کتابی می شدید؛
کتابی سراسر سپید.
با دلالان بن های کتاب چگونه اید؛
مثل سایر دلالان.
دوست داشتید کی شما را خرج می کرد؛
اگر دست دلال افتادید، اوست که درباره شما تصمیم می گیرد، نه شما درباره او.
شما و رویای داشتن یک میلیون تومان بن کتاب؛
گمان می کردم نظر بلندتر از این باشید. یک؛ فقط یک؛
اگر بالاترین مقام سیاستگذار در حوزه نشر بودید؛
لطفا اسم سیاست را نیاورید! ...
و با این 3میلیارد بن کتاب ارشاد چه می کردید؛
چطور شد 3میلیارد؛ شما که از یک میلیون شروع کردید؛ جان می دهید برای اداره حراجی.
بن ها را به چه کسانی می دادید؛
مثل این که خیال دارید بزنید رو دست حاتم طایی. اهداء؛ تحفه؛ هدیه؛ بخشش؛ مگر مملکت صاحب ندارد؛!
به نظر خودتان هنوز استادید یا شاگرد؛
شاگردی در پی استاد.
شاگرد «کامران فانی» بودن؛
اسباب افتخار است.
یک جمله قصار از ایشان؛
فرموده اند: تا راه قله دماوند را آسفالت نکنند به آنجا صعود نمی کنم.
و... رویای «کامران فانی» بودن؛
لطفا دنبالش بروید، ببینید شما را کجا می برد.
راست است که می گویند «نشر ما می لنگد»؛
اختیار دارید، تازه قدری هم می شنگد.
نکند که «زمینش کج است»؛
لابد همین است که می فرمایید.
اگر بخواهیم این نشر را لنگ لنگان به سر منزل مقصود برسانیم ، پیشنهاد بدهید.
آرزو بر جوانان عیب نیست . حسرت به دل نشوید! این گوی و این میدان!
بازار نشر را به چه تشبیه می کنید؛
بازاری بسیار طویل ، پر از مغازه هایی که لباس عروس می فروشند؛ اما یک داماد هم محض نمونه به آن پانمی گذارد.
به چه تشبیه اش نمی کنید؛
به بازار، به بازار معمولی ، به بازار آدمی زاده ها.
درباره وضعیت پولهای سرگردان بازار کتاب ...؛
لطفا از آن خبرهای پشت پرده ، که ظاهرا جیب مبارکتان از آنها پر است ، مشتی التفات بفرمایید!
این که نشر ما آشفته است؛
ای قلم به دستان ! ای روزنامه نگاران ! ای ارباب جراید! ای آش پزان ! ای ...
این که کتابی 20هزار نسخه بفروشد، اما فقط 3هزار شمارگان بخورد؛
این همه خبر دارید و خبرگزاری به راه نمی اندازید؛ به شما می گویند شجاع دلاور کاشانی.
این که کتابی 3هزار شمارگان بخورد، اما به اندازه 20هزار نسخه کتاب ، کاغذ سهمیه بگیرد؛
چه خبرهای داغی!
پیشنهادتان به پژوهشگران حوزه نشر؛
به فقره های بعدی مراجعه بفرمایند که اسباب عبرت است .
وصیت تان ...؛
ایضا به فقره بعدی.
ارث و میراثتان ...؛
یک قلم و دسته ای کاغذ که خدمت جناب عالی تقدیم می شود؛ حلال شما باد!
شاگرد می پذیرید؛
اگر در او این قابلیت را ببینم که پس از مدتی استادم بشود.
میانه تان با خبرنگاران؛
دست به دلم نگذارید، لطفا. چه جفاها، چه بی وفایی ها، چه حرفها و نقلها که ارواح طیبه اسلاف هم خبر ندارد. از چه بگویم؛ از کجا بگویم؛ داغم را تازه نکنید!
پیگیری چه کسانی قابل تحمل نیست؛
آنهایی که سماجتشان را می بینی ، اما محصول کارشان را نمی بینی ؛ مثل همان ناشر عزیزتر از جانم که عرض کردم.
از خبرنگاران کم اطلاع در حوزه خبری شان بگویید.
خیلی ساده است : حرف شما را می گیرند، سر و ته اش را می زنند، چند تا غلط هم چاشنی آن می کنند و به اسم شما چاپ می زنند و حق تحریرش را می گیرند . در عجبم که چرا این شغل در ردیف پرسودترین مشاغل جهان قرار نمی گیرد.
نتیجه :
بهتر است ادامه ندهم ؛ وگرنه از فرط سادگی ، تبدیل می شوم به مضمونی تازه.
حس تان از این که هی از شما تعریف بشود؛
واقعا؛ به انواع نیش غولی ها شما روزنامه نگاران می گویید تعریف؛ به اشتلم خوردن می گویید تعریف؛ سلیقه های عتیق تان کجا رفته؛
و ... این که پژوهشگر برگزیده حوزه کتاب شدید؛
مقصودتان نوبل ارشاد است؛
و ... اگر در قیامت هم جزو برگزیدگان باشید؛
فعلا راهی نمی بینم جز این که یقه شما را بگیرم و بگویم شما بودید که کار دستمان دادید.
از «کشیدنی »ها، چه چیز مطلوب شماست؛
خیلی چیزها، ولی قرارمان نبود سوال خصوصی بکنید.
برای «کشیدن» با جاده موافق ترید یا کاریکاتور؛
با کشیدن خط مترو به نقطه ای که به محل کارم نزدیکتر باشد.
با چخوف چه جوری قرار می گذاشتید؛
می رفتم گوشه ای می نشستم و حرف زدن او را بخصوص با خانمهای روسی تماشا می کردم.
حس تان درباره مادرتان؛
علاقه اش را عمیقا حس می کنم ، ولی تصور و داوری اش را درباره خودم ، نه می شناسم و نه می فهمم.
یک قواره از آبی های دریا را به کسی هدیه می کنید؛
همه پهنه های آبی را یکجا، اگر که از ته دل دوستش داشته باشم.
آیا همسرتان هم هنوز از شما تعریف می کند؛
اختیار دارید؛ زدید به کاهدان . این را جای دیگر نقل کنید. لطفا گوشتان را بیاورید جلو [از مجرد که سراغ همسر نمی گیرند!].
بگوییم برایتان آستین بالا بزنند؛
شاید بی آستین بهتر باشد.
چند تا «دوست» دارید؛
از حسادت نترکید، بی حد و شمار.
برای خداحافظی با یک دوست ، چه می گویید؛
زت زیاد. بفرمایید برای این همه حسن رابطه ، اسفند دود کنند.
علی اکبر مظاهری
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها