بای بسم الله روی قبر من «مرغک » کانون را حک کنید. اشتباه نکنید؛ این جمله ، وصیت مدیرعامل کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان نیست
کد خبر: ۱۸۲۳۳
؛ بلکه درخواست یکی از مربیان کانون در استان گلستان بوده که لحظاتی پیش از فوت به همسرش گفته بود. اما خاطره های مهندس چینی فروشان همه اش اینقدر غمگنانه نیست ؛ درباره تولد هم هست . مثلا وقتی یکی از مربی های کتابخانه سیار کانون در یکی از روستاهای کردستان شبی را بیتوته می کند، شب هنگام قرار می شود خانمی را که در وضعیت حمل بوده ، به شهر برساند؛ اما در بین راه بچه به دنیا می آید... و اسم آن دختر را «کانون» گذاشتند. به گفته مهندس:«کانون ، حالا نزدیکه بیست سالشه.»

گزینه اول؛
به نام خدای خوب بچه ها
خانه دوست کجاست؛
همین نزدیکی است.
آدرس بدهید.
دل خودت ، دل همکارت ، دل دوستت ، دل خانواده ات و دل همه اونهایی که می تونی وقت و بی وقت وارد بشی.
یک نکته مگو؛
می خوام سه تا بگم
خواهش
جایی که برق عصیان بر آدم صفی زد / ما را چگونه زیبد دعوی بی گناهی / امروز که در دست توام ، مرحمتی کن / فردا که شوم خاک ، چه سود اشک ندامت / ارباب حاجتیم و زبان سوال نیست / در حضرت کریم ، تمنا چه حاجت است.
حسی از دلشوره؛
مثل لباس توی ماشین لباسشویی ، مثل شب های بمباران تهران و بچه ها و مثل عصر جمعه ...
آخرین دلشوره؛
بیمارستان چمران ، عزیزان روی تخت و او که رفت و داغی که بر دل ماند.
تجربه هذیان گفتن؛
وقتی حرفی برای گفتن نداشته باشی و حرف بزنی.
نتیجه پاییز؛
شروع تغییر.
روح پاییز؛
رنگ گرم ، سکوی پرش ، زرد، طلایی و قهوه ای
برف که می بارد...؛
دل آرام می گیرد و تو از خود بیخود می شوی . چقدر روی برف راه رفتن ، دوست داشتنی است.
آخرین تلفن مهم؛
فوت پدرم ، مرادم . آغاز زندگی اش را شنیده ام ، ولی آخرش را دیدم ؛ باشکوه بود و شیرین.
بهترین بهره برداری از وقت؛
در تنهایی فکر کردن ، کتاب خواندن ، زیر باران قدم زدن
چه وقت می شود به شما اطمینان کرد؛
از دوستان و همکارانم بپرسید. امیدوارم همه وقت!
چه هنگامی نباید به شما نزدیک شد؛
صبح زود؛ وقتی خیلی خوابم می آد!
اگر کسی بخواهد آثارش را کانون چاپ کند، می تواند روی دوستی با شما حساب کند؛
چرا که نه . ولی متاسفانه در این جور مواقع تو رفاقت کم می آورم ! که خیلی هم سخته.
بهترین پارتی؛
نداریم.
توی حوض نقاشی (های کودکانه) غرق شده اید؛
توی حوض نقاشی افتادم ، ولی خیلی بهش فکر نکردم . نباید تو این چیزها غرق شد. نقاشی ، موسیقی ، کار، تحصیلات ، ادبیات ، خانه و... باید ازشان عبور کرد؛ در حالی که دوستشان داری.
آیا کودکی را که «نیچه» می گوید می شناسید؛
اگه آدم بزرگها خوب خوب بشن ، تازه بچه می شن.
یک تجویز برای کسانی که روحیات کودکانه ندارند؛
دوباره بازی کنند؛ الک دولک ، هفت سنگ ، لی لی و...
و... نتیجه اش؛
آن وقت می فهمند چقدر از خودشون دور شده اند.
تفاوت تان با سایر کودکان همسن و سال آن سالها؛
شاید شیطنت بیش از حد.
شباهت تان به یک هنرپیشه؛
نمی خوام خالی بند باشم ؛ مثل بعضی هنرپیشه ها!
ترس های کودکانه از چی بود؛
از پیرزن همسایه که دعوام می کرد و بعدها فهمیدم چه زن مهربونی بود. خدا بیامرزدش.
یک پشیمانی (دوره) کودکی؛
بیشتر می توانستم کتاب بخوانم ؛ ولی در اختیارم نبود.
کتک خوردن آن دوره ها؛
هیچ وقت پدر و مادرم دست روی من بلند نکردند. ولی تو مدرسه یک بار کتک خوردم ؛ اونم اشتباهی ! ولی دیگر گذشته بود.
بچگی ها خاکبازی هم می کردید؛
شرایط جوری بود که غیر از این ،وسایل بازی نداشتیم . یا با خاک بود یا رو روک یا... و چقدر هم لذت داشت .
از هیجان های کودکی؛
تشتک بازی از بازی های پرهیجان بود... در جوی جلوی خانه.
نوستالژی آن دوران؛
فکر نمی کنم دیگر هیچ وقت بچه های این دوره چنین لذت هایی ببرند.
و بچه های این دوره؛
چقدر از لذت های واقعی و طبیعی زندگی محروم شده اند.
الان هم شن بازی می کنید؛
برویم کنار دریا، بله . خیلی هم خوب و ساعت ها.
همبازی تون؛
پسری دوازده سیزده ساله دارم . با یکدیگر همبازی خوبی هستیم.
شگرد مطالعه کتاب های کودکان؛
اول نقاشی ها را نگاه می کنم . خیلی وقت ها نقاشی ها از متن قوی تر است .
یک پیشنهاد به پدیدآورندگان؛
خیلی از کتابها نباید متن داشته باشد؛ فقط باید نقاشی باشد.
پیشنهادی به نویسنده ها؛
جرات کنند و پایان بندی قصه شان را به تخیل بچه ها بسپارند. فکر کنم از کار خودشان قشنگ تر شود.
با «دارا و سارا» هم بازی می کنید؛
خیلی ! بعضی از بچه ها ایراد می گیرند که بیشتر از آنها، من دارم بازی می کنم.
آخر این بازیها؛
هر دفعه که بازی می کنم ، فکر جدیدی به ذهن می رسد که : «این کار را هم می شود کرد».
کدامشان دوست داشتنی تر است؛
سارا. به دلیل نمکین بودنش و این حرفها!
دارا حسودی اش نمی شه؛
آن «دارا»ی فوتبالیست که در آمد، یه نوع احساس دوستی باهاش کردم ؛ چون خیلی فوتبال دوست دارم و احساس کردم این هم با نمک شده.
شما هم این عروسک ها را می خرید؛
بله ، از همین فروشگاه جنب کانون . شاید فاکتورش هم باشه . باز هم درباره دارا و سارا بگویید:
[گاهی] بدجوری تجسم بچه های خود آدم می شن.
بچه تان را دعوا کرده اید؛
تشر، بله ! آن هم بعضی وقت ها و خیلی کم . بچه هام زندگی من اند. خداوندا نگهدار از زوالش.
قصه مرا لطفا ادامه بدهید: «یکی بود، یکی نبود...»؛
اگر رسمی باشد: غیر از خدا هیچ کس نبود.
اگه آدم بخواد قصه بگه...؛
باید قصه آدمی را بگه که وجودش از احساس های متضاد پره ..
درباره بازنویسی ادبیات کهن برای کودکان؛
فکر می کنم چیزی که باید، اتفاق نیفتاده . هنوز در کانون منتظر اتفاق بهتری هستیم . هنوز آثار اثرگذاری که باید، نداشته ایم.
راهکار؛
مگر این که شاگردها از استادها جلو بزنند.
چرا لیلی و مجنون برای بچه ها بازنویسی نشده؛
شاید به این دلیل که فکر می کنند منطقه ممنوعه ای است .
داستان حضرت یوسف چی؛
به تعبیر قرآن ، احسن القصص است . مخصوصا برای بچه ها اگر درست بیان شود، چه کار خوبی است . چقدر زیبایی دارد و چقدر پاکی ...
در عشق ، شکست نخورده اید که؛
عشق مگه مسابقه فوتباله که شکست و پیروزی داشته باشه؛ خود راه بگویدت که چون باید رفت.
استاد عشق تان؛
مرحوم شریعتی
استاد عقل؛
شهید مطهری
و... جمع این دو؛
البته فرمانروا، خوب امامی بود که از دست ما رفت.
قصه از زبان کسی جز شما؛
خیلی قصه ها توی ذهن تون هست ، ولی قصه ای قصه می شه که بتونه زبان مناسبش را پیدا کنه ؛ آن موقع باید بنویسی اش.
ادبیات کودکان از زبان شما؛
مدتی یه که خط مستقیمه و داره درجا می زنه ؛ نیاز به زبان تازه داره.
به کدام شخصیت شاهنامه شبیه اید؛
به این خیلی فکر نکردم.
از کدام شخصیتش خوشتون می آد؛
سهراب از شخصیت های دوست داشتنی است و آن رابطه عاطفی ای که با پدرش دارد.
از شخصیت های کتابهای جدید؛
کتاب «عقابهای تپه 60 که خیلی عاطفی یه . بعد زیبایی های جنگ است که کمتر بهش توجه شده.
دیگه؛
سووشون از سیمین دانشور. ثریا در اغما از اسماعیل فصیح .
از قبلاها چی؛
شاید تعجب کنید؛ رمانی که در ایام دانشجویی خیلی روم تاثیر گذاشت ، «خرمگس» اتل لیلیان ویچ بود.
آثار اخیرتر؛
«من او» اثر رضا امیرخانی.
و قدیم ترها؛
تاریخ بیهقی ، رسایل خواجه عبدالله ... چون در امر آموزشش (دبیرستان) اجباری وجود نداشت هنوز برایم شیرین است . یا شیخ صنعان و آن فضاهایی که دارد.
شیخ صنعان شدن؛
خیلی کار سختی یه . یک خلوصی می خواد که ...
اگر می شد قهرمان یک داستان تمثیلی از زبان حیوانات باشید، جای کدام موجود...؛
بیشتر تمثیلی است و آدم دوست ندارد جای آنها باشد.
از بین شخصیت های آثار «شل سیلور استاین » چی ؛ «درخت بخشنده » یا «لافکادیو»؛
دوست دارم مثل درخت بخشنده باشم . همه دوست دارند؛ نه از سر منت ، بلکه از سر تواضع . فرقش در آن است که از چه موضعی باشد.
در قصه های عالم انسانی چطور؛
دوست داشتم از آدمهای قصه ساز و ماجراجو بودم ؛ چه خوب بود و چه مشکل.
مثل...؛
شخصیتی مثل چمران که از هر قصه ای بالاتر است . زندگی پرتلاش و بانشاط، با روح عرفان و پایان خوب قصه اش .
آرزوی نیافته؛
گمشده ای از جنس یقین.
گریه واقعی؛
برای دو موضوع واقعا گریه کرده ام ، گریه به بچه ها از سر درد و فقر بزرگترها.
یک مکالمه دشوار؛
خدا قسمت نکند. با آدم متملق و چاپلوس ...
یک سوگند همیشه؛
صداقت در رفاقت اگر می شد
دوست داشتید کدام موجود را تجربه کنید؛
از بالای زمین : کبوتر. روی زمین : اسب . زیر آب : ماهی .
کوه؛
در کوه بالا می رفتم. «در» گفتم ، چون واقعا همه وجودم با کوه یکی می شد.
قله؛
احساس متضاد غرور و تواضع.
زلالی آب؛
تعریفی از فطرت است.
درخت؛
استواری و استقامت و بعد: مهربونی سایه ها.
سرسبزی؛
زندگی.
تبر؛
خیلی وحشتناکه.
پلنگ؛
برای من یک جور مظهر غیرته ... آره ، بی تفاوت نیست و خیلی هم قشنگ است . البته شکار کردنی نیست.
گرگ؛
از شخصیت گرگ ، هیچ خوشم نمی آد. بی معرفت نامرد برای رسیدن به هدفش ، هر کاری می کند.
قو؛
کتابهای کودکانی که شخصیتش «قو» است ، به عاطفه ام خیلی نزدیک است . از تماشای قو خسته نمی شوم . هم خودش و هم آبی که در آن غوطه ور است ، مظهر زندگی اند.
پر طاووس؛
رنگین کمان روی زمین.
طوطی؛
فقط یک زیبایی ظاهر، بدون هیچ باطنی.
کلاغ؛
هیچ دوست ندارم صبحم را با صداش شروع کنم.
کویر چیه؛
شب و سکوت و تنهایی ، رمل و گرما و غروب آفتاب ، و همه اش زیبایی.
چی در روح شما گسترده است؛
آب ... امیدوارم البته.
این آب چه رنگی است؛
همه رنگی است.
با باد صحبت نمی کنین؛
خیلی رهگذره . نمی شه باهاش انس گرفت . آدم با کسی حرف می زنه که توی وجودش توقفی داشته باشه.
حرف شما؛
داستان ما «مگر این چند روزه دریابی» است.
لحظه های خشم شما؛
کمتر کسی می فهمه . خودم را بیشتر آزار می دهد تا دیگری را.
از امضاء کردن خسته نمی شوید؛
بعضی وقت ها فرار می کنم.
چه وقت از هفته را دوست دارید؛
صبح جمعه را، به خاطر یک انتظار شیرین . خدا کند که بیاید.
اکسیری برای روح؛
همسری رفیق ، رفیقی شفیق.
نظرتان درباره آشپزی در منزل؛
یا شور می شود، یا بی نمک ؛ آن هم املت و نیمرو!
آرزوی دیر یافته؛
پس از 30سال یافتمش ؛ خورشیدی که از نوفل لوشاتو طلوع کرد.
آروزی مقدس؛
آخرش خوش تموم بشه . با نگاهی به مولا. یا علی.
علی اکبر مظاهری
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها