«جبهه»، در اصطلاح سیاسی ، مقابل «حزب» قرار دارد و شامل طیفی از احزاب و گروههای مختلف می شود که در برهه های
کد خبر: ۱۷۹۳۱
حساس تاریخ ، گردهم آمده و در عین حفظ خصوصیات فکری و مسلکی خود، بر پایه اصول و اهداف مشترک ، با هم همکاری می کنند. جبهه (که در کشور ما، می تواند به دو صورت «ملی » یا «مذهبی» تشکیل گردد) نشانگر «وفاق و اتحاد» نیروهای سیاسی و اجتماعی است ، همان گونه که حزب و احزاب ، بویژه در کشور ما، حکایت از پراکندگی ، بل ناسازگاری نیروها از هم دارد. مع الاسف هرگاه مردم ایران از حالت «تحزب» یعنی حزب سازی و حزب بازی به سمت ایجاد «جبهه» رفته اند، در مبارزات خود موفق شده و به پیروزیهای بعضا شگفت آور دست یافته اند. بالعکس ، هرگاه که «تحزب» بر «جبهه» فائق آمده و اتحاد عمومی جای خود را به تفرق گروهی داده است ، مبارزات با شکست مواجه شده و ملت ، چه بسا پیروزیهای پیشین را نیز از کف باخته است (تجربه «مشروطیت» و نهضت ملی کردن صنعت نفت گواه این امر است ). جبهه ملی ، از جمله تجارب مهم و عبرت انگیز تاریخ معاصر است که در اوج مبارزات ملت ایران برای رهایی از چنگال کمپانی استعماری نفت جنوب تشکیل شد و رهبری مبارزات مردم را در ستیز با استعمار و استبداد وابسته بر دوش گرفت ، ولی در بین راه ، به دلیل اختلاف دیدگاهها و سلایق سیاسی و نیز خرابکاری عناصر نفوذی ، عملا تجزیه و متلاشی شد و به سلطه مجدد دشمن در شکلی مهیبتر انجامید و تلاشهای بعدی نیز (که برای تجدید موجودیت جبهه صورت گرفت) هیچ گاه نتوانست آن شکاف را (چنانکه باید) رفو کند و آب رفته را به جوی بازآورد. اهمیت این تجربه تاریخی ، ایجاب می کند که پرونده جبهه ملی (برای کاویدن و یافتن ریشه ها وعلل کامیابیها و ناکامیها و درس گرفتن از آنها برای امروز و فردای کشورمان) گشوده شود و در اندیشه و عملکرد رهبران آن ، به دیده حکمت و عبرت نظر شود. گفت و شنود زیر که در مرداد ماه سال جاری با دکتر ناصر تکمیل همایون عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی ، صاحب مقالات تحقیقی گوناگون در زمینه های تاریخ و علوم اجتماعی ، و دوست دیرین مرحوم داریوش فروهر صورت گرفته نگاهی دارد از درون به منش و روش سه شخصیت مشهور جبهه ملی : فروهر، بختیار و صدیقی . منش و روش سه شخصیت مزبور، طبعا می تواند از زوایا و دیدگاههای دیگر نیز مورد نقد و بررسی قرار گیرد و احیانا به نتایج و داوریهای دیگر و حتی متضاد منجر شود. لطف این گفتگو در آن است که جناب تکمیل همایون ، خود از نزدیک با آن سه تن برخورد داشته و اظهاراتش درباره آنها، مشهودات مستقیم خود اوست . ضمنا چنانکه می بینید، گفت و شنود مزبور از نقطه بحث پیرامون روابط مرحوم فروهر با آیت الله حاج شیخ حسین لنکرانی آغاز شده و با بررسی خصوصیات و احوال سران جبهه ملی تداوم یافته است. آیت ا لله لنکرانی (معروف به «مرد دین و سیاست») از فقهای مبارز عصر اخیر بود که از زمان شهید مدرس تا دوران انقلاب اسلامی در مبارزات حضور فعال داشت و همچون مرحوم آیت ا لله حاج آقا رضا زنجانی ، با جبهه ملی و پاره ای از سران آن در مقاطعی ارتباط و همکاری داشت . جناب تکمیل همایون ، مقارن با انجام مصاحبه ، همراه همسر و فرزندشان عازم عمره بوده و گرفتار مسائل مرتبط با سفر بودند، مع الوصف ، با حوصله تمام گفتگو را پذیرفتند، که بابت این امر از ایشان تشکر می کنیم .بخش دوم و پایانی این گفت و شنود روز شنبه تقدیم علاقه مندان خواهد شد.

جناب آقای دکتر تکمیل همایون ،آشنایی جناب عالی با مرحوم آیت الله حاج شیخ حسین لنکرانی ، چه زمانی بود و نخستین دیدارتان با ایشان چگونه و به چه مناسبتی انجام گرفت؛
بسم الله الرحمن الرحیم ، و اذکروا موتاکم بالخیر. خدا رحمت کند آقا شیخ حسین لنکرانی را که آشناییمان با نام و شخصیت ایشان ، از مشاهده شعارهایی آغاز شد که زمان مرحوم دکتر مصدق ، در خیابانهای تهران می نوشتند: برای انتخابات مجلس شورای ملی دوره هفدهم به جناب آقای حاج شیخ حسین لنکرانی رای دهید.
آن زمان چند سال داشتید؛
من در 1315به دنیا آمده ام ، و آن زمان دوران دبیرستان را می گذراندیم . بعد، به دلایل خاص فکری که ما لنکران (واقع در قفقاز) را جدای از ایران نمی دانستیم و هنوز هم نمی دانیم ، برای ما لذت بخش بود که یک آشیخ حسینی هست که اصالتا اهل لنکران است و حالا در تهران می خواهد وکیل مجلس شود! ضمنا می شنیدیم که برخی از برادران وی در حزب توده عضویت دارند و بین شیخ و آنها بر سر این امر اختلاف وجود دارد و چون ما به اصطلاح طرفدار نهضت ملی بودیم ، اطلاعمان از این امر، شخصیت آقای شیخ حسین لنکرانی را در چشم ما ارج و احترام بیشتری می بخشید. چندی پس از کودتای 28مرداد هم شنیدیم برادرش حسام لنکرانی (که عضو حزب توده بود) ظاهرا روی اعتراضاتی که به عملکرد سران حزب داشته ، به دست آنها به قتل رسیده است . خلاصه ، در ذهن ما آشیخ حسین لنکرانی همواره به عنوان یک عنصر ملی سنتی (که هم دارای باورهای استوار دینی و هم مرد حرکتهای سیاسی ، اجتماعی است ) مطرح بود. این نخستین آشنایی من با ایشان بود. بعد دیگر این داستان بریده شد و در طول حدودا 13، 14سالی که من در فاصله سالهای 1342تا 1356از ایران به اروپا رفته و در آنجا به تحصیل و کار پرداختم ، دیگر خبری از آقای لنکرانی نداشتم.
رشته تحصیلی تان چه بود؛
در فرانسه ، اول دکترای تاریخ و سپس دکترای جامعه شناسی گرفتم . پس از آن در کولژ دو فرانس فرانسه آسیستان شدم و مدتی در کتابخانه ملی فرانسه مسوول کتابهای خطی فارسی بودم.
تحصیلاتتان در دانشگاه سوربن انجام گرفت؛
بله . آنجا چون آسیستان آسیای مرکزی شده بودم ، وضع زندگی ام نسبتا بد نبود. ضمنا از آنجا که در صورت بازگشت به کشور خطر دستگیری من می رفت ، لذا تا سال 56که شروع مجدد فعالیتهای حاد سیاسی در کشور بود در فرانسه ماندم . سال 56درباره بازگشت به وطن ، با مرحوم فروهر مشورت کردم و ایشان گفت : «توکل بر خدا کنید و بیایید»! و من به ایران بازگشتم . پس از ورود به تهران و تجدید فعالیتهای سیاسی ، یک روز آقای فروهر به من گفت که : آقا، ما می خواهیم نزد آشیخ حسین لنکرانی برویم . دلت می خواهد با ما بیایی؛ گفتم : بله ، و رفتیم . فکر می کنم هنوز حاج آقا مصطفی شهید نشده بود. اصولا من 3بار پیش از پیروزی انقلاب ، به منزل مرحوم لنکرانی رفته ام : یک بار عید بود که رفتیم و سکه ای هم از ایشان گرفتیم ؛ از این سکه های کوچک که نام امام زمان علیه السلام روی آن نقش بسته است . بار دیگر 13رجب بود که برای تبریک تولد حضرت علی علیه السلام به منزل ایشان رفتیم . سومین بار هم روز نیمه شعبان بود که به مناسبت تولد امام زمان عجل الله فرجه خدمتشان رسیدیم.
هر سه بار، به اتفاق آقای فروهر رفتید؛
بله . من از ارتباط آقای فروهر با آقایان طالقانی و حاج آقا رضا زنجانی ، و دلایل آن خبر داشتم ، اما علت ارتباط وی با حاج آقا لنکرانی بر من روشن نبود. لذا از وی پرسیدم و آنچه که از مجموع صحبتهای فروهر و مشاهدات خودم از روابط و گفتگوهای او و لنکرانی دستگیرم شد، این بود که : آقای فروهر، به عقیده من ، در زمره کسانی بود که اگر بخواهیم دو مقوله «استقلال» و «آزادی» را از هم تفکیک بکنیم گو اینکه آن دو عملا با هم ارتباط تنگاتنگ داشته و به یک معنا غیر قابل تفکیک اند باید بگویم آقای فروهر به «استقلال» بیشتر اهمیت می داد تا به «آزادی». یعنی ، فروهر (در عین عشق به آزادی) معتقد بود اگر کشوری مستقل باشد و در آن مثلا آزادی مقداری کم و زیاد بشود، چنین کشور و جامعه ای بر کشور و جامعه ای که در آن کمابیش آزادی یافت شود ولی زیر سلطه بیگانه قرار داشته باشد، ترجیح دارد. این اساس عقیده و عمل او بود. ولی خوب ، همیشه هم اعتقاد داشت که این دو استقلال و آزادی واقعی از هم تفکیک ناپذیرند. اگر جامعه ای به معنی واقعی کلمه «مستقل» باشد، حتما دمکراسی و مردم سالاری هم در آن به وجود می آید. چنانکه اگر جامعه ای به معنی واقعی کلمه «آزاد و مردم سالار» باشد، هیچ وقت حاضر نمی شود زیر سلطه امپریالیزم برود. با این توضیح ، سر علاقه و ارتباط فروهر با مرحوم آشیخ حسین لنکرانی معلوم می شود. او آشیخ حسین را جزو این دسته ، و صاحب این فکر و سلیقه می دانست .
مرحوم لنکرانی نیز کمبود آزادی را ممکن بود تا حدودی و در شرایطی تحمل کند، ولی وابستگی به بیگانه و نوکری اجانب را به هیچ وجه بر نمی تافت .
بله . عنایت بفرمایید که مثلا داریوش فروهر هیچ وقت نسبت به آقا شیخ فضل الله نوری اسائه ادب نمی کرد، چون می دانست به جایی وابسته نبوده است . نسبت به مدرس هم که خیلی علاقه مند بود، به این علت بود که اعتقاد داشت وی دو صورت آزادی و استقلال را با هم داشته است . کما اینکه این اواخر نسبت به آیت الله کاشانی هم معتقد نبود که وی فردی وابسته بوده است . ممکن بود مثلا انتقاداتی به عملکرد او داشته باشد، ولی وابسته بودن را، چیزی غیر از اشتباه اشخاص در عملکرد سیاسی می دانست و مرزها را با هم مخلوط نمی کرد. متقابلا با وثوق الدوله و امثال او که مظنون به وابستگی به بیگانه و خیانت به کشور بودند شدیدا مخالف بود و از مبارزات لنکرانی با وی تجلیل می کرد. یادم هست فروهر می گفت : موقعی که وثوق الدوله قرارداد 1919تحت الحمایگی ایران به انگلیس را بسته بود (نمی دانم از قول پدرش نقل می کرد یا در کتابی خوانده بود) یک روز درشکه او داشت از قسمت شمال پارک شهر عبور می کرد، که آشیخ حسین لنکرانی رفته بود جلو درشکه را گرفته و بر سر وثوق الدوله فریاد کشیده بود که : مردک ناحسابی ! این چه کاری است که می کنی؛ چرا مملکت را تحت الحمایه انگلیس می خواهی؛! این کار تو غلط است و...
احتمالا این داستان را مرحوم فروهر از پدرش نقل کرده است . چون ، آقای لنکرانی نسبت به فروهر حسن ظن داشت و می گفت : پدرش ، سرهنگ صادق خان فروهر معروف به صادق درویش ، را هم می شناختم : آدم وطن دوستی بود که با صمصام السلطنه بختیاری در جریانات مشروطیت در اصفهان همکاری می کرد.
به هر حال در قضیه قرارداد 1919که ملیون این مملکت و روحانیون و در راس آنها شهید مدرس ، همه با آن مخالف بودند، بیم نابودی استقلال کشور می رفت . مرحوم لنکرانی ، وقتی که برای حفظ استقلال کشور این چنین با وثوق الدوله عاقد قرارداد 1919درگیر می شود، از چشم فروهر قهرمانی می شود که باید به او احترام گذارد. خصوصیت دیگر لنکرانی ، که برای فروهر جالب بود، شجاعت وی بود. داریوش خدا بیامرز از این گونه مسائل خوشش می آمد. مثلا با آقای عمویی ، «به عنوان عضو حزب توده» مخالف بود، ولی به عنوان یک آدمی که در زندان مقاومت کرده و مثل برخی تسلیم نشده ، به وی احترام می گذاشت . از حیث سلیقه و رویه سیاسی ، با او مخالف بود، ولی از لحاظ خصال انسانی و استواری شخصیت به وی حرمت می نهاد. متقابلا اگر کسی مثلا در زندان ضعف نشان می داد فروهر از وی اصلا بدش می آمد، ولو از دوستان نزدیکش هم باشد. در این راستا، آشیخ حسین لنکرانی را هم آدم قدرتمند و شجاعی می دانست و بویژه از عدم تمکین و تسلیم وی در برابر نخست وزیر مقتدری چون قوام السلطنه یاد می کرد. ضمنا یادمان باشد که برادرهای لنکرانی بعضا در حزب توده بودند، و آشیخ حسین می توانست به دلیل نپذیرفتن وابستگی به حزب توده ، قویا از حمایت و عنایات قوام السلطنه برخوردار شود، ولی این کار را نکرد. مساله دیگری که باز برای فروهر مطرح بود، این است که وی نه تنها نسبت به میهن دوستی و وحدت همه ایرانیان ایرانیان ساکن چارچوب سیاسی و حکومتی ایران امروز سخت معتقد بود، بلکه مناطقی نظیر لنکران و شیروان را نیز که قرنها جزئ ایران بوده و با ما پیوندهای استوار و ریشه داری دارد، جدای از ایران فرهنگی و تاریخی نمی دانست . این نکته برای فروهر خیلی ارزشمند بود و از اینکه می دید لنکرانی هم به ایران بزرگ و کهن می اندیشد و اصلا اجدادش از آن سرزمین اند علاقه اش به او تشدید می شد. مساله دیگر، برای فروهر، احترام به دکتر مصدق بود. ممکن است آقای لنکرانی در بعضی مسائل با مصدق اختلاف نظر داشت ، ولی در چند جلسه ای که من با فروهر خدمت لنکرانی بودم و صحبت از مصدق می شد، هیچ گاه ندیدم ایشان بدون احترام ، از مصدق یاد کند. در واقع ، لنکرانی بین مصدق و امثال وثوق الدوله و فروغی و حکیمی که خود سالها در میدان سیاست با آنها تعامل و تقابل داشت ، فرق می گذاشت و او را از لون دیگر می دید. طبعا برای آقای فروهر که مصدق را نماد اعتقادات و آرمانهای خود در نهضت ملی می دانست ، تمجید لنکرانی از مصدق اهمیت داشت .
بله ، لنکرانی ، با حفظ دیدگاههای انتقادی خود نسبت به دکتر مصدق ، به مواضع ضد استعماری و ضد استبدادی وی احترام می گذاشت.
فروهر، لنکرانی را یک روحانی مبارز آزاده و ضد استبداد می انگاشت و در برابر شایعاتی که گاه مطرح می شد و شائبه بستگی لنکرانی به دربار را پیش می آورد، ایستادگی می کرد و به نفع لنکرانی حکم می نمود. او شایعات مزبور را حرفهای بی اساسی می شمرد که حزب توده یا خود دربار القا می کند. معتقد بود چون آشیخ حسین عضویت آن حزب را نپذیرفته ، آنها به این صورت در مقام انتقام از وی برآمده اند. این احتمال را هم که خود دربار در پخش آن گونه شایعات دست داشته باشد منتفی نمی دانست ، چون اصولا سیاست دربار این بود که اگر کسی از شاه و عمال او می برید یا در مقابل آنان می ایستاد، او را متهم می کردند که از خود ما است ! کما اینکه این کار را با خیلیها کردند و من در سازمان مرکز اسناد، سندهای متعددی را دیده ام که طبق آن ، ساواک به نمایندگانش در مناطق مختلف دستور داده است که مثلا بنویسید: آقای ایکس ساواکی است و به او فحش بدهید! چون ساواک می دانست که در چشم مردم ارج و آبرویی ندارد و...
دیگران را هم برای بی آبرو کردن و انداختن از چشم مردم به خودش منسوب می کرد!
آقای فروهر به هیچ وجه شایعات منفی راجع به آقای لنکرانی را قبول نداشت و می گفت : شیخ ، شیخ & درستی است ! ضمنا وقتی هم به زندگی داخلی شیخ سر می زدیم ، می دیدیم شخصیتی ساده زیست و به دور از تشریفات و زرق و برق مادی است . خوب ، به محض اینکه وارد کوچه ایشان واقع در چهارراه گلوبندک می شدیم ، چشممان به تابلو کوچه می افتاد که نام شیخ فضل الله نوری را بر پیشانی داشت . این خودش ، برای ما، یک معنی پیدا می کرد. بعد زمانی که وارد خانه قدیمی ایشان شده و زندگی کاملا ساده و بی پیرایه ایشان را می دیدیم متوجه می شدیم با شخصیتی زاهد و پارسا روبه روییم که به حطام دنیا دلبستگی ندارد خوب ، حالا ان شائالله می رویم زندگی مثلا آقای ابوالحسنی را هم که به لباس روحانیت ملبس است و داعیه دینداری دارد، می بینیم که چگونه است و با ادعاهای او چقدر سازگار است ! چون امروز برخی روحانیون در زندگی خود از ساده زیستی فاصله گرفته اند. اما خانه آشیخ حسین که شما می رفتید، وضعیت آن خیلی درویشی و خیلی ساده و سنتی بود و آدم خوشش می آمد. به هر روی ، من در اثر ملاقاتها و گفتگوهایی که به اتفاق فروهر با مرحوم لنکرانی داشتم و تحلیلهای ایشان راجع به حوادث گذشته و علل ناکامیهای ملت ایران در مبارزات خویش را گوش کردم و بویژه اظهارات ایشان (به مناسبت کتاب خاطرات مستر همفر) درباره سیاستهای خارجی را شنیدم ، متوجه شدم که آن مرحوم به مسائل سیاسی و اجتماعی آگاهی وافی دارد. حالا چرا آقای لنکرانی فروهر را دوست داشت؛ ایشان فروهر را به این دلایل دوست داشت یعنی خود آ شیخ حسین سر علاقه اش به فروهر را به گونه ای به خود من حالی کرد که ایشان فهم دارد و آدم میهن دوستی است و...
چگونه به شما این را فهماند؛
مثلا وقتی آقای فروهر در حضور ایشان حرف می زد، شیخ به من نگاه می کرد و می گفت : این ، با دیگران فرق دارد!
یعنی با تایید و تاکید بر کلمات ایشان ، می رساند که ...
به ایشان علاقه خاص دارد. شیخ به من سفارشی هم کرد که البته موفق نشدم آن را انجام دهم . آن ایام تازه کتاب «خاطرات مستر همفر، جاسوس انگلیس در ممالک اسلامی» با مقدمه ایشان چاپ شده بود. به من گفت : آقا جان ، شما که زبان خارجی می دانید روی این آدم و افراد مثل او تحقیق کنید. چون بلاهایی که بر سر ایران آمده غالبا از طریق انگلیسیها بوده است . شما در این باره تحقیق کرده و این مشکل را در این مملکت حل کنید. لنکرانی مشکل داخلی را مشکل درجه دوم می دانست و مشکل خارجی را در جلوگیری از پیشرفت و ترقی کشور عامل اصلی می شمرد. آن موقع ، ما با مرحوم مهندس بازرگان یک کشاکش فکری داشتیم . من می گفتم : آقا، ما باید برای جامعه مان دو نوع دینامیزم را بشناسیم : دینامیزم داخلی و دینامیزم خارجی . یا دینامیزم & درون زا و دینامیزم برون زا. و این دو با کمک همدیگر، مملکت ما را به این روز انداخته اند. بنابراین ماها فقط، مقصر نیستیم ؛ عوامل خارجی هم در عقب ماندگی ما نقش و دخالت دارد. البته ، عوامل خارجی اگر شرایط خاصی را در ایران نمی دیدند نمی توانستند دخالت بکنند. آن هم هست ؛ ولی خوب ، نقش مخر^ب بیگانگان سلطه جو و مهاجم را هم نباید فراموش کرد. مرحوم مهندس بازرگان با همان اصطلاح خودش دقیقا می گفت : نه آقای تکمیل همایون ، ک&رم از خود درخت است ! یعنی ، ما خودمان مقص^ریم . آن موقع ما به لنکرانی گفتیم که : آخر خود ما هم در ایجاد مشکلات فعلی نقش داشته ایم . فرمود: بروید ریشه مسائل را از مشروطیت بگیرید و جلو بیایید، و شیخ این را می گفت و هشدار داد مقصود لنکرانی از «شیخ»، در اینجا، شیخ فضل الله نوری بود می گفت : شیخ به این مساله توجه کرد، و بعد می افزود: البته آن شیخی که من می گویم . نه کسروی و دیگران !
شناخت آقای لنکرانی از شیخ فضل الله حقیقتا شناختی عمیق و متعالی بود. فکر می کنم اگر شیخ فضل الله ، از آن منظر بلندی که لنکرانی به وی می نگریست ، برای & (حتی ) روشنفکران سوپر معترض ما مطرح شود آنها هم او را می پذیرند. چون به هیچ وجه شیخ فضل الله را عنصری زبون و وابسته به دربار قاجار یا حتی ضد آزادی و عدالت نمی انگاشت . با روابط تنگاتنگی که میان خاندان لنکرانی و شیخ فضل الله بود وی ، تصورات منفی موجود درباره شیخ را نادرست و حتی در اصل ناشی از تبلیغات فراماسونها و عمال استعمار می دید. گفتنی است که : جد لنکرانی (آیت الله شیخ حسین فاضل ) استاد شیخ فضل الله ، و پدرش نیز از اصحاب خاص شیخ فضل الله بود. ضمنا نامادری آشیخ حسین (عزت نساءخانم ) خواهر آقایان «محمد باقر مظاهری» و «حاج میرزا حسین اعتماد الاطباء» (به ترتیب : پیشکار شیخ فضل الله ، و پزشک معالج وی ) بود که این آخری پدر دکتر حکیم السلطنه پدرزن همین جلال عبده معروف می باشد.
بله . عبده را می شناسم ، چند سال پیش مرحوم شد.
علاوه حاج شیخ حسین ، خاطرات نابی راجع به شیخ فضل الله داشت که آنها را مستقیما از زبان امثال مستشارالدوله صادق (وکیل مجلس شورای صدر مشروطه) شنیده بود. بنابراین مثل دیگران لازم نبود تاریخ مشروطه کسروی را بخواند و از پس عینک تیره امثال او به قضایای مشروطه و شیخ فضل الله بنگرد هر چند این کتابها را هم خوانده بود و نقل و نقد می کرد.
کاملا صحیح می فرمایید. برای اینکه آقای لنکرانی این نکته را تصریح و تاکید می کرد که ما سه تا شیخ فضل الله داریم : یک شیخ فضل الله که دشمنانش درست کرده اند، یک شیخ فضل الله که بعضی از دوستانش درست کرده اند، و یک شیخ فضل الله که من می گویم ! مقصود آشیخ حسین از دشمنان شیخ که در تصویرپردازی وارونه از او نقش داشته اند، همین غرب گراها و کسانی نظیر کسروی بود. حالا کسروی بیچاره با همه آن حرفهایش ، باز نسبت به علم شیخ فضل الله کوچکترین تردیدی نکرده و از او به عنوان اعلم علمای پایتخت یاد می کند. اما بعضی غرب گراها هستند که در موضوع هم زیاد وارد نیستند ولی روی ضدیت با دین ، از کسروی هم بدتر عمل می کنند! یک عده نیز هستند که با آزادی و پیشرفت و تمدن زیاد دمخور نیستند و آن وقت می روند پشت شخصیت شیخ فضل الله پنهان شده و خیال می کنند شیخ ، مظهر ارتجاع و این صحبتها است ! لذا آشیخ حسین صف خود را از این گونه طرفداران یا مدعیان طرفداری از شیخ فضل الله هم جدا می کرد و می گفت : من آن شیخ فضل اللهی را قبول دارم و از وی دفاع می کنم ، که خود شخصا می شناسم و خوب هم می شناسم ! حقیقت شیخ فضل الله که طرفدار استقلال و آزادی و پیشرفت است . منتها آزادی و پیشرفت را باید تعریف کرد. تمدن را قبول دارد ولی کدام تمدن؛ حتی به عقیده ایشان و ما، گرایش شیخ فضل الله به مثلا فرهنگ ملی ، اتفاقا بیشتر از آنهایی بوده که خیال می کردند هرچه از غرب می آید درست است و باید کورکورانه از آن تقلید کرد.
نظیر تقی زاده که در مجله کاوه نوشت : ایرانیان باید از فرق سر تا ناخن پا، فرنگی مآب شوند! و البته بعدها خودش هم از این حرف اظهار ندامت کرد.
بله . لنکرانی ، موضوع استقامت و شجاعت عجیب شیخ فضل الله را تعریف می کرد و این بر فروهر تاثیر می گذاشت . خوب در یاد دارم یک روز زمانی که با آقای فروهر از خانه ایشان بیرون آمدیم ، به من گفت : ماجرای کشته شدن شیخ فضل الله و اعدام او را برایم تعریف بکن که ببینم چه بوده است . جناب آقای ابوالحسنی ، برای فروهر این مساله ، مهم بود. حالا ممکن است آن داستان را برای 100نفر دیگر شما تعریف کنید، برایشان اهمیت نداشته باشد، ولی برای فروهر به دلایلی که زندگیش نشان داد مهم بود! گفتم که : بله ، آمدند و محکمه ای تشکیل دادند و در آن محکمه شیخ فضل الله را محکوم به اعدام کردند. بعد هم اسامی اعضای آن محکمه و آمرین مافوق آن (نظیر تقی زاده و وثوق الدوله و حسینقلی خان نواب و سردار بهادر بختیاری و...) را ذکر کردم و گفتم : هیچ کدامشان هم عاقبت به خیر نشدند. همگی یا فراماسون از آب در آمدند و یا بعدها وابسته به رضا شاه شدند و رفتند توی سیستم رضاشاهی ، و خلاصه از هیچ کدامشان آدم آزادی خواه ملی وطن دوست بیرون نیامد. مثلا یک درصد از تمایلات دکتر مصدق در آنها نبود.
این تحلیل از خود جنابعالی بود یا مرحوم لنکرانی؛
نه ، تحلیل خود من بود که برای آقای فروهر گفتم . حتی خود آقا شیخ ابراهیم زنجانی را حساب بکنیم یا دیگران را، آدمهایی نبودند که عاقبت به خیر قلمداد شوند و نیکنام از دنیا بروند. آخر اینها مهم است . گفتم : چنین کسانی به اصطلاح شیخ را محاکمه کردند و به جوخه اعدام سپردند. پرسید: آن وقت ، شیخ چه کرد؛ گفتم : پس از صدور حکم اعدام یکدفعه شیخ بلند شد و گفت : افوض امری الی الله ، ان الله بصیر بالعباد! برویم برای اعدام ! اصلا فروهر تکان خورد! تا این حد! یعنی ، یک کسی روی عقیده اش تا آن آخر ایستاده و کوچکترین تضرع و التماسی هم نکرده و یک کلمه مثلا نگفته است که : «من نبودم ! خلاف به عرضتان رسانده اند! ببخشید» یا مثلا «تفسیر شما از این حرفهای من غلط بوده و اصلا این صحبتها نبوده و سوئ تفاهم پیش آمده است!». سفت ایستاده و مخصوصا زیر پرچم روس و انگلیس و فلان هم نرفته است . اینجا است که باید بگویم : در تمام برخوردها و گفتگوهایی که با فروهر داشتم هیچگاه ندیدم نسبت به شیخ فضل الله حتی یک بار توهین و اسائه ادبی بکند.
گفتگو از علی ابوالحسنی
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها