مردانی که زندگی می بازند حاشیه پیاده رو، پاتوق آنهاست
کد خبر: ۲۶۵۸
قسمتی از خیابان ناصرخسرو؛ جایی که از قیل و قال بازار تهران و میدان توپخانه خالی است انبوه اتومبیل های پارک شده در عرض خیابان ، حریم خلوتی را به آنها هدیه کرده است حضور مداوم آنها، دعواها و چاقوکشی هایشان ، برای کاسب های اطراف عادی شده است رهگذران این خیابان بی توجه به حضورشان ، پرشتاب در پی کار خویشند پنج ، شش نفر ایستاده اند و دو مردی را تماشا می کنند که گرم بازیاند ازی می کنند یا کار؛ اسکناس های سبز مچاله شده بین دستهایشان رد و بدل می شود آن که مسن تر است و ریز نقش سهم بیشتری می گیرد و مرد قدبلند، پس از هر دور بازی ، اسکناسی را به مرد ریز نقش میدهد.مرد ریز نقش سکه 5 تومانی را از فاصله ای نه چندان نزدیک ، پای درخت حاشیه پیاده رو می اندازد بعد سکه 25 تومانی اش را پرتاب می کند نگاه همه به سکه است سکه در هوا چرخی می زند و نزدیک سکه 5 تومانی سفید می فتد نوبت مرد قد بلند می رسد نگاهی به فاصله خود با سکه 5 تومانی سفید می اندازد بعد از اندکی مکث ، سکه اش را در هوا پرتاب می کند؛ سپس با شتاب به طرف سکه می دود او و سکه 25 تومانی ، همزمان به پای درخت می رسند. آه از نهاد مرد بلند قد بر می خیزد سکه اش اندکی دورتر از سکه مرد ریز نقش ، در اطراف سکه 5 تومانی سفید می افتداین بار هم مرد قد بلند می بازد اسکناس هزار تومانی دیگری را از جیب در می آورد و در مشت مرد ریز نقش میگذارد.پیرمردی معتاد با لباس کثیف و مندرس بین خواب و بیداری می گوید: آخه داش مرتژا، حیف اون هژاری های نازنین نیست ! بابا همه می دونن بهرام چه جور جونوریه ، چرا با اون هم شاخ شدی؛مرد معتاد این را می گوید و پکی به سیگارش که حالا به فیلتر رسیده است ، می زند. زخمی عمیق روی زانوی برهنه اش نشسته است با دست ، مگسهای روی زخم را می پراند حالا، دور بعدی هم به انتها رسیده است مرد قد بلند اسکناس هزارتومانی دیگری به مرد ریز نقش میدهد دور بعد، سکه های 25 تومانی هر دو مرد، به یک فاصله از سکه 5 تومانی روی زمین می افتند مرد قد بلند، با خشم می گوید: این بار سکه من به سکه داور نزدیک تره ، یالا هزاری رو رد کن اختلاف بالا می گیرد مرد قد بلند به صورت مرد ریزنقش سیلی می زند. مرد ریزنقش یقه مرد قد بلند را می گیرد. کار به فحاشی می کشد. چند اسکناس مچاله شده از جیب مرد ریزنقش برکف پیاده رو میافتد.پیرمرد معتاد ژنده پوش که با دعوای آن دو از خماری درآمده است ، به طرف اسکناس ها نیم خیز می شود. دو تا از اسکناس ها را بر می دارد و در کیسه پر وصله اش می اندازد. اطرافیان واسطه می شوند. مرد سن و سال داری که به او غلام می گویند، دست مرد ریزنقش را می گیرد. او را به گوشه ای می کشاند و در گوش او چیزی زمزمه میکند.مرد ریزنقش بر می گردد. دست مرد قد بلند را می گیرد و می گوید: تو غلام را قبول داری؛مرد قد بلند می گوید: من مخلصش هستم.غلام خودکاری از جیبش در می آورد و با آن فاصله دو سکه را از سکه 5 تومانی سفید اندازه می گیرد. حکم غلام به نفع مرد ریزنقش صادر میشود.مرد قد بلند آخرین اسکناسش را کف دست او می گذارد.غلام مرد قد بلند را دلداری می دهد:عزیزم دست کم 40 هزار تومان توی این ده دقیقه باختی چرا نمی آیی پیش خودم تاس بندازیم ؛! قمار خانه حال ده پارک شهر است . اون جا از هزار تومن برات 300 هزار تومن درست میکنم.مرد قد بلند می گوید: بابا! زندان ، دستم را عین موتور فابریکا کرده ؛ هنوز مونده تا آب بندی بشم . بذار این بار پول دستم بیاد!بازی تمام شده ؛ بغض گلوی مرد قد بلند را گرفته است . لبهاش می لرزد. به اطرافش نگاه می کند. برای رفتن و ماندن مردد است . اندکی مکث می کند و به سمت بازار راه میافتد.مرد ریز نقش اسکناس های مچاله شده را از جیبش داخل کیسه پلاستیکی سیاه می ریزد. چروک آنها را با دست صاف می کند و می شمرد. غلام در کنارش ایستاده است.چقدر شد بهرام ؛48 هزار تومن .خوبه ! حیف کم مایه بود، و گرنه تا آخر می رفت.
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها