سخاوت دستان تو زیباست
کد خبر: ۲۵۵۳
از پشت حباب نازک اشکهایم ، مناره بزرگترین مسجد شهر را می دیدم و صداقتی را حس می کردم که صدها بار در هوای متبرکش تکرار می شد. دلم آرام گرفت . دانستم خدا برایم بذر امید پاشیده است ؛ بذر توکل و اعتقاد.در خلوت نشسته بودم که ذکر او بر لبانم جاری شد و صدای تپش رحمانیتش در وجودم پیچید و یکباره از شور عشق ضجه زدم . به دنبال گمشده ام می گشتم . می خواستم او را بیابم و با او راز و نیاز کنم ؛ او که بهترین یار و محبوبترین رفیق است . سجاده ام را پهن کردم و خودم را برای دیدار آراستم . پیش از این نمی دانستم که نماز، عشق است و شیرین ! سالها مانند یک درخت خشکیده ، بی حس بودم تا این که به سبب عفو او دوباره جوان شدم و پر زدن کبوتران را در سجاده ام دیدم و با او زمزمه کردم.خدای من ! در نگاهت محو هستم و بی تو هیچم و تهی.خدایا! دریافتم که فقط سخاوت دستان تو زیباست و تنها تو می توانی مرا به سرزمین عشق ببری . معبود من ! در نمازم یافتم که تو تفسیر همه آیینه هایی.خدایا! برای درک عظمتت به ماه درخشان می اندیشم ، و به خورشید عالمتاب که هر صبح با طلوعش مرا از خواب غفلت بیدار می کند خیره می شوم و می دانم که تو مرا چنان آفریده ای که جز تو نشناسم . اما من این توان را ندارم که از رحمانیتت و عظمتت ، یکی را برگزینم . فقط می دانم که بزرگی شایسته توست . براستی ! بی خدا زندگی کردن ، مردن در تاریکی هاست و با او بودن ، معنای واقعی جریان یافتن و زندگی کردن.خوشحالم که بندهای اسارت شیطان را گشودی . من همواره اشک ریختم چون مروارید و مطهر شدم از غم و کینه . پس خدایا! این اشکهایم را از من مگیر که در خلوت شب به آن نیازمندم . خداوندا، ای نازنین دلبر! از تو می خواهم مرا از گناه که همچون بهمنی سهمگین سرتاسر وجودم را فراگرفته است و مرا به سوی ناکامی میبرد، پاک گردانی.
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها