تنها رشته ممتدی که وقایع این مجموعه را به هم وصل می کند، همانا خواست این سه برای بازیگر شدن است
کد خبر: ۱۸۱۷
به نظر می رسد برای ورود به هر مبحثی ، نیازمند مقدمه ای هستیم و از آنجا که موضوع نوشته حاضر مجموعه تلویزیونی "بازیگر" ساخته محمدرضا صفدری است بی مناسبت نیست اگر پیرامون درونمایه اصلی این مجموعه یعنی بازیگری، بنویسیم.شهرت داشتن و شناخته شدن یک فرد توسط دیگران فی نفسه امر مذمومی نیست . بسیاری هستند که به سودای شهرت به هر دری می زنند، این نکته شاید چندان پسندیده نباشد. اگر نگاهی نه چندان دقیق به هفته نامه های سینمایی و غیرسینمایی بیندازیم ، حضور پدیداری را در عرصه سینمای خودمان احساس می کنیم . بسیاری از دوستداران سینما می خواهند بازیگر شوند. بسیاری هستند که حاضرند برای ایفای نقشی هر چند کوتاه در یک فیلم )البته سینمایی بهتر است ( دست به هر کاری بزنند. چرا چنین است ؛ جادوی دوربین و قرار گرفتن در مقابل آن چیست ؛ چرا این قدر بازی و بازیگری جذابیت پیدا کرده است . البته چارچوب کلی و نظری چنین مبحثی مسلما اینجا نیست ، اما همین قدر به اصطلاح سربسته باید گفت که بشر امروز برای گریز از موقعیت های بسته زندگی هر کاری که بتواند، انجام می دهد. برآورده نشدن بسیاری از نیازهای ذهنی و تضادهایی که میان ذهنیت و عینیت انسان امروز یعنی انسان جامعه مدرن وجود دارد، ذهن انسانی را بر آن می دارد که مفری برای سوراخ کردن این اتمسفر خفه کننده پیدا کند، حال اگر قضاوت زودهنگامی نکرده باشیم ، مجموعه بازیگر در پی این است که این بار یکی از موضوعات بحثانگیز جامعه را زیر ذره بین بگذارد و بررسی کند.آشکار است که انتخاب سه شخصیت اصلی این مجموعه ، انتخابی از سر ناگزیری نبوده است . سه یار تفنگدار این مجموعه هر کدام به نوعی شمایلی از جامعه خود را به تصویر می کشند. محمد، رضا و محمود هر کدام زاده دیاری هستند. محمد تهرانی است ، رضا که کمتر اشاره ای به خاستگاه او می شود ترکیبی است از یک فرد شهرستانی تهرانی که در مرکز ساکن است ، محمود از شهرستان آمده ، عشق او موسیقی و آواز است و البته بازیگری را هم دوست دارد.نقطه تلاقی این جمع پریشان ، عشق به بازیگری است . هر سه آنها می خواهند بازیگر شوند، به این هم کار ندارند که می توانند یا نه . این هر سه هر کدام در دنیای ذهنی خود به سر می برند. رضا مشکل جسمی دارد، اما ذهنش خوب کار می کند، بازی صفدری در نقش رضا را شاید بتوان در شمار بازیهای استثنایی این دوران جای داد. صفدری تحلیلی که از نقش رضا ارائه می کند، آمیخته ای است از آدمی با یاس و حرمان های شخصی همراه با نگاهی تلخ به زندگی . او چونان شاهدی خاموش است که رگبار بی امان زندگی را نظاره می کند و هیچ عکس العملی از خود نشان نمی دهد، جز تکان های گردنش و نگاه پرسشگر و عمیقی که گویی دایما به ما می گوید طلبکار این جهان است . محمود از شهرستان آمده ، تمامی خصایص یک شهرستانی ساده دل را می توان در او دید. او بسیار زودرنج است وقتی ناصر چشم آذر تصویری واقعی از هنر آواز خواندن و فرا گرفتن درسهای موسیقی برای او ترسیم میکند، محمود به سادگی قهر میکند و خانمان را رها کرده ،گم میشود.او پاکی نهاد آدمهای دور از مرکز را بخوبی به ما نشان می دهد، به یاد بیاوریم در جایی که خبر مسرت بخشی از چشم آذر می شنود و سپس دست او را می بوسد. محمد اما جلوه دیگری است از یک شخصیت تلخ اندیش و بی قرار که معیارهایش با معیارهای جامعه امروزش نمی خواند. او احتمالا می داند که چه می خواهد و در ضمن این را هم می داند که مشکلاتی بر سر راهش وجود دارد و اما گویی ندایی به او می گوید که راه را درست آمده است . این هر سه شوریده تنها، دست از دنیا و مافیها شسته اند. حتی پول ناهار ندارند، رضا مجبور می شود از همسر نابینایش پول قرض بگیرد و جمله اش را این گونه آغاز می کند که هر چه پول تا به حال از تو قرض کرده ام ، می پردازم و جواب میشنود که تو هنوز پولی قرض نکرده ای که پس بدهی.صفدری در اجراهای تلویزیونی که از او دیده ایم ، این را همواره نشان داده که مایل به نوآوری است . واژه های تازه ای که او در گفتارهایش استفاده می کرد و بوی شاعرانگی داشتند، در نگاه اول نامانوس به نظر می رسیدند، این اتفاق در شکل کارگردانی مجموعه بازیگر نیز نمود دارد.اگر توجه کرده باشید، تیتراژ این مجموعه بسیار عجیب است ! مثلا دقایقی از شروع مجموعه گذشته و ناگهان بر صفحه سیاهرنگی با خطی معمولی اسم بازیگر، طراح گریم یا دستیار فیلمبردار می آید. اگر بخواهیم در کلیت ساختار این مجموعه دقیق شویم باید بگوییم که صفدری در این مجموعه فضاهایی را انتخاب می کند که تازه اند. ساختار روایی مجموعه نیز اصطلاحا ارسطویی نیست بلکه ارگانیک است ؛ یعنی شروع و میانه و پایان به معنای رایج آن وجود ندارد. تنها رشته ممتدی که وقایع این مجموعه را به هم وصل می کند، همانا خواست این سه برای بازیگر شدن است . هر قسمت از مجموعه بازیگر به طیفی از زندگی این سه تن می پردازد. رویداد و حادثه به معنای همیشگی آن به چشم نمی خورد. در واقع هیچ اتفاقی در این میان روی نمی دهد. طبیعی است که قلاب عاطفی تماشاگر دیرتر به کار می افتد. در چنین ساختارهایی آنچه که ما را وادار به دنبال کردن تصاویر می کند، لحظه ای بودن روایت است ؛ یعنی نوعی حال و لحظه خاص شکل می گیرد که فی نفسه ارزشمند است . برای نمونه توجه کنید به حضور رضا و همسرش در نقطه ای مرتفع در خارج از شهر.آنچه میان این دو می گذرد و فضایی که حضور آنها ایجاد می کند، گیراست . آنچه این دو به هم می گویند، در حکم فضاسازی است . می بینیم که حادثه به شکل عرفی آن وجود ندارد. این دو تضادی با هم ندارند. نمی خواهند از هم جدا شوند، پدر و مادر و اقوامی وجود ندارند که میانه آنها را بر هم بزنند. همه چیز در این لحظه و این نقطه ایستاست . اما آن چه دلپذیر است همین ایستایی است ، بدین شکل ما در مقام مخاطب ،فرصت این را پیدا می کنیم که به درون آدمها رخنه کنیم و نقطه دید آنها شویم . بدین گونه است که مجموعه بازیگر به یکی از غیرمتعارفترین مجموعه های تلویزیونی تبدیل میشود.بازیگر، روایت کننده آن چیزی است که کمتر در مجموعه های روایی تلویزیون شاهد آن هستیم . در میان خیل مجموعه های روایی که زندگی روزمره ما را به تصویر می کشند، تماشای مجموعه ای که زندگی نکرده آدمها را نشان می دهد و از آنها می خواهد که روی دیگر سکه زندگی را ببینند، فرصت مغتنمی است که کمتر پیش میآید.
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها