استقلالی نبود . روانی استقلال بود. هیچ‌وقت اسم درستش را کامل یاد نگرفتم. بچه یکی از روستاهای جنوب بود. برای استقلال رگ می‌داد. هم خدمتی‌ام بود.
کد خبر: ۱۲۴۱۳۸۹
برای «عبدی» عشق استقلال

تو فکر کن آن سالی که ما سرباز بودیم و ماهی 50 هزار تومان حقوق می گرفتیم، این پسر 150 هزارتومان داده بود به یکی تا طرف، بهش شماره فرهاد مجیدی را بدهد. نه این‌که پاپاراتزی باشد و بخواهد زنگ بزند و مزاحم باشد، نه . عاشق بود . شماره را یک بار هم زنگ نزده بود . فقط زل می زد به شماره و آه می‌کشید. می‌گفتم عبدی! خب زنگ بزن. می گفت زنگ بزنم چی بگم . خوشگلی، بازیت خوبه، دوستت دارم اینا رو بگم ؟ گوشش پره خب به کارش نمیاد .

به جای همه بچه ها پست می‌داد . نگهبانی می‌داد و فقط به این خاطر تهران را دوست داشت که می‌تواند برود استادیوم و بازی ببیند .آخر هفته‌هایی که استقلال بازی داشت از 9 صبح که بیدار می‌شد مراسمش شروع می‌شد. انگار آماده می‌شد برای یک مراسم آیینی و سلوکی . صورت می‌تراشید . حمام می‌رفت و پشت گردن خط می‌انداخت، لباس اتو می‌کرد و می‌رفت با همان لباس های سربازی . می گفتیم عبدی خب با لباس شخصی برو. می‌گفت نه، پول خیلی جیبم نیست. بر اتوبان دلشون می‌سوزه سوارم می کنند. این‌جوری می ترسند ازم . سرباز وطن ولی باشی همه عاشقشن .

دوره خدمت ما تمام شد همان‌طوری که پیش دبستانی و ابتدایی و راهنمایی و دانشگاه تمام شد و هر کسی باید می‌رفت سی خودش. سرنوشت هرکداممان را پرت کرد یک گوشه مملکت. نکردیم شماره‌ای رد و بدل کنیم . نکردیم آدرسی بگیریم از هم که یک‌وقت‌هایی دلشوره خفه‌مان نکند . عبدی جزو اموال منقول استقلال بود . بک آپ استقلال بود . ازش می‌پرسیدی علی چینی توی بازی با شموشک از شماره پیرهنش تا مدل موش و دقایق بازی و تعداد سانترهایش را می گفت تا مربی و کمک مربی و پزشک استقلال، همه را دقیق برایت ریسه می‌کرد . عبدی، گوگل استقلال بود .

استراماچونی آمد . انگار یک مریض از دست رفته را سپرده باشند دست یک فوق تخصص احیا . آمد به تیم شخصیت داد . توی یک بازی استقلالش پنج تا گل بزند . درو کند، یکه تازی کند و بالاخره در هفته چهاردهم لیگ بریم بچسبیم صدر جدول و تمام . من همیشه وقت‌هایی که خیلی خوش می‌گذرد دلشوره می‌افتد به جانم که نکند یک تقی به توقی بخورد و همه‌اش دود شود برود هوا . آخرین بارش هم همین هفته گذشته بود، وقتی شیخ دیاباته چنگال های وحشی‌اش را دوباره از صورتش بالاتر آورد و هوای استادیوم راچنگ زد و خنج انداخت به صورت همه بدخواه‌های استقلال . دوباره همان آنزیم توی کله‌ام ترشح کرد و ترسیدم و دقیقا چند روز بعدش استراماچونی رفت .

من ورزشی نویس نیستم . تحلیل و نقد و نظر حرفه‌ای هم بلد نیستم بدهم. این یادداشت هم فوتبالی نیست . من از دیشب فقط نگرانم. نگران همان پسر سیاه‌سوخته جنوبی هم خدمتی‌ام . یعنی از پریشب که استراماچونی رفته چه حالی دارد . عبدی اگر این یادداشت را می‌خوانی یک جوری خبرم کن که مثل من خوب نیستی!

حامد عسکری - شاعر و نویسنده / روزنامه جام جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها