رئیس سازمان حج و زیارت خبر داد

شناسایی پیکر 82 نفر دیگر از مفقودان فاجعه منا

با چشمانش مسافران را می‌پایید. سرتا پا نگاهشان می‌کرد. سرش را بیشتر خم کرد تا شاید مادرش را پیدا کند. باور نمی‌کرد که مادرش از مسافران آن هواپیما باشد، ولی از آن پله‌ها پایین نیاید. آخرین مسافر هم پیاده شد و خبری از مادرش نبود. اشک‌هایش بیشتر شد. هق... هق... سر روی شانه برادر گذاشت و شال سفیدش را روی صورت کشید.
کد خبر: ۸۴۲۴۹۳
آسمانی‌ها در فرودگاه ارومیه

انگار نمی‌خواست نور آفتاب، اشک‌های درخشانش را ببیند و به او حسودی کند! چشمان سرخش دیگر اشک‌های آبدار نداشت. رمق راه رفتن هم نداشت. تابوت‌های فلزی قرمزرنگ را که دید، زانوانش خم شد. اما ایستاد و نیفتاد... گفته بودند که مادرش دیگر در این جهان نفس نمی‌کشد، اما باور نمی‌کرد که درون یکی از آن تابوت‌ها، مادرش خوابیده باشد؛ مادری که به حج فرستاده بودندش...

حاجیه خانم «زلیخا» چمدانش را که می‌بست، آخرین سفارش‌ها را به دختران و عروس‌هایش کرده بود: «نکند وقتی برمی‌گردم، مراسم و پذیرایی‌مان کم و کسری داشته باشد؟ نکند در این مدت به اقوام بد بگذرد؟ کسی را از قلم نیندازید. ریخت و پاش نکنید.

اسراف ممنوع... مواظب شوهران و بچه‌هایتان باشید مادر ...» این‌که بپرسیم «از این‌که مادرت را به جای پای پیاده در تابوت جلوی چشمت گذاشته‌اند، چه حسی داری؟» برای دختر حاجیه خانم که تمام تلاشش را برای نزدیک‌تر شدن به تابوت مادرش کرده، سخت است. او می‌گوید: «می‌خواهی چه احساسی داشته باشیم؟ غم... گیجی... غصه ...»

می‌پرسم: «چه تدارک‌هایی دیده بودید؟» و او می‌گوید: «سالن رزرو کرده بودیم برای ولیمه مهمانی برگشت مادرمان... کلی تدارک دیده بودیم. الان پدرم در نقده منتظرمان است و تدارک عزا را می‌بیند ...» گریه امانش نمی‌دهد که حتی اسمش را بگوید. سه دختر و دو پسر، یادگارهای این مادر نقده‌ای هستند که با کاروان مهاباد از استان آذربایجان‌غربی راهی حج شده بود تا دلش را صفا بدهد به سعی صفا و مروه و شیطان را سنگ بزند و از دین و زندگی‌اش دورتر کند.

عروس حاجیه‌خانم هم می‌گوید: «خبر را از تلویزیون شنیدیم. هرکس یک حرفی می‌زد. ما با حاجی‌ها صحبت می‌کردیم و جویای مادرشوهرم می‌شدیم. یکی‌شان می‌گفت جلوی چشم ما جان داد و دیگری می‌گفت نه... در بیمارستان بستری است.»

مرضیه رحمانی ادامه می‌دهد: «مادرشوهرم زن باسلیقه و مرتبی بود و قطعا اگر زنده بود، به ما از وضعیتش خبر می‌داد. همین مساله باعث شد بیشتر پیگیر شدیم و در نهایت عکس اش را برایمان فرستادند. در سردخانه بود و شناسایی اش کردیم. همین!»

ندا عبدی - جام‌جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها