چند هفته پیش به طور اتفاقی رمان «فریدون پسر فرانک» نوشته علیرضا محمودی ایرانمهر به دستم رسید.
کد خبر: ۶۸۷۵۶۵
فرزندان فریدون چه عقیده​ای داشتند؟

داستان زندگی فریدون، شاهنامه محور اصلی روایت این کتاب است. داستانی تاریخی با زبانی آرکائیک، ولی رویکردی مدرن که فضاهای اساطیری شاهنامه را برای خوانندگانی که در قرن 21 زندگی می‌کنند به تصویر می‌کشد و سرشار از اسطوره‌هایی آشناست.

از دیگر ویژگی‌های این اثر می‌توان به چندصدایی بودن (پلی فونیک) آن اشاره کرد. حضور راوی‌های متعدد اول شخص از نقاط قوت اثر است. به این دلیل که مخاطب می‌تواند اتفاقاتی را که در روند داستان رخ می‌دهد، از منظر شخصیت‌های متفاوت ببیند. داستان به گونه‌ای پیش می‌رود که مخاطب فرصت پیدا نمی‌کند بر کرسی قضاوت بنشیند. او کاشفی است که برای کشف و شهود فراخوانده شده و حضور هر کدام از راوی‌ها برای تکامل پازلی که پیش روی خواننده است، لازم می‌نماید.

هر کدام از شخصیت‌ها در این داستان تراژیک می‌توانند بعدی از ابعاد درونمان را به تصویر بکشند. تضادهایی که گاه به وجودشان در زندگی بینش داریم و گاه سرکوبشان می‌کنیم و در پس ترس‌هایمان پنهان می‌شویم و داستان در ذهن مخاطب از این نقطه آغاز می‌شود، روبه‌رو شدن با نیمه‌ تاریک درون!

نویسنده آیینه‌ای به دست شخصیت‌های داستانش داده تا مخاطب خود را بازیابد و بازشناسد. خواننده طی داستان به نیکی درمی‌یابد تا تاریکی را بازنشناسد، به نور دست پیدا نمی‌کند. وجود نور هم لزوما تضمین‌کننده نابودی تاریکی نیست. مرز میان این دو بسیار باریک است و قبل از هر چیز باید سعی کنیم آن را درون خودمان جستجو کنیم. شاید زنگ خطری که صاحب اثر به صدا درمی‌آورد؛ همان خود است که در پس پرده، مهجور، ناپیدا و غریبه مانده است. براستی تشخیص فریدون و ضحاک درون گاه دشوارترین کارهاست، چرا که مرز مشخصی میانشان نیست. آن زمان که پای ترس‌ و اضطراب درونمان پیش می‌آید، وحشتی گنگ ما را فرامی‌گیرد و آنچه خوفناک‌تر می‌نماید، اژدهای درون هر انسانی است که بکرات این مهم در کنه اثر به چشم می‌خورد.

این متن روایی لایه‌های متعدد دارد و هر کدام از راوی‌ها به پیچیدگی داستان و عمق آن می‌افزایند. روایت اصلی را در شاهنامه بیشتر مخاطبان می‌دانند، اما آنچه در این روایت اهمیت می‌یابد، شرح حالات و احساسات و ترسیم جهان درون و بیرون بازیگران این نمایش است. این اثر را می‌توان از روزنه‌ها و با دیدگاه‌های مختلف مورد بررسی قرار داد.

در داستان به کهن الگوهایی همچون آنیما، آنیموس، سایه، برادرکشی، قربانی و به نوعی پسرکشی غیر مستقیم برمی‌خوریم.

رویکرد کهن الگویانه از بطن رویکرد اسطوره‌ای برمی‌خیزد. در اینجا اسطوره معنایی را در برمی‌گیرد بسیار گسترده‌تر از تعریفی است که در داستان‌ها درباره قهرمانان و خدایان باستان وجود دارد. مارک شورر، اسطوره را تجلی بنیادین و دراماتیک زندگی غریزی می‌داند. یکی دیگر از دلایل اهمیت پرداختن به این موضوع، محدود نبودن اسطوره‌ها به زمان و مکانی خاص است.

آنان همیشه همراه ما بوده‌اند و همچنان با ما و در ذهن باقی می‌مانند. ریشه بسیاری از کنش‌ها و واکنش‌ها و نگرش‌ها را می‌توان در اسطوره‌ها جست. با این که هر فرهنگ و ملتی از اسطوره‌های منحصر به خود برخوردار است، اما بن‌مایه آنها همانند ترس‌ها و کشمکش‌های درونی آدمی تقریبا یکسان است و همین موضوع موجب می‌شود این اثر را فارغ از مرزها بتوان مورد نقد و بررسی قرار داد که یکی از نقاط قوت آن است.

قلم روان و شیوای نویسنده و مضامینی که در پس سطور پنهان است، ذهن مخاطب را درگیر می‌کند و چراهای بسیاری در ذهنش جوانه می‌زند. داستان تمام می‌شود، اما نه در چشم مخاطب. واژه‌ها در جانش رسوخ می‌کند. همه ما در بزنگاه‌های دوران حیاتمان با پرسش‌هایی که فریدون در مراحل مختلف عمر با آنها دست و پنجه نرم کرد، روبه‌رو می‌شویم.

هیچ غاری عمیق‌تر از درون آدمی نیست. تبعید سایه درونمان به دورترین دالان‌های بی‌رهگذر ذهنمان، به مانند ندیدن صورت مساله است. پذیرفتن تاریکی به عنوان بخش لاینفک درونمان و شناخت آن، کمک بسیاری می‌کند تا خویشتن خویش را بازشناسیم.

بینش ایرج، پسر سوم فریدون نسبت به مفاهیم بنیادی هستی و نگاهی که به پیرامون خود دارد، بسیار نزدیک به رویکرد اگزیستانسیالیست‌ها دیده می‌شود. نگاه ایرج به مرگ، به گونه‌ای نشأت گرفته از شناخت او نسبت به این مفهوم است.

«تا مرگ نباشد، امکان زندگی اصیل فراهم نیست.» او این دلواپسی را عمیقا درک می‌کند، نه از زندگی می‌گریزد و نه به استقبال مرگ می‌رود. اندوه سترگی که جان او را فراگرفته، بی‌توجهی اطرافیانش به این مهم است. ما می‌جنگیم، ویران می‌کنیم تا با ترس‌ها و سردرگمی‌‌هایمان روبه‌رو نشویم.

او به این نکته دست یافته که پشت تمام ویرانی‌ها بینش نداشتن انسان‌ها از جهان درون و بیرونشان است. این که او به تنهایی به طرف سپاهیان برادرانش سلم و تور می‌رود، شاید نشان‌دهنده تنهایی انسان است، تنهایی‌ای که از منظر اگزیستانسیالیست‌ها نه انزوای بین فردی و نه درون فردی است؛ بلکه این انزوا بینادین است، یعنی جدا افتادن از دیگر مخلوقات و دنیا.

شهرزاد خادم / جام‌جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها