مریم می‌گوید: من فکر می‌کنم در رابطهٔ ما، من جای مرد هستم و مجید، شوهرم، جای زن؛ زیرا من به دنبال فضای شخصی خود هستم و او همیشه نیازمند توجه و مهربانی. مریم بشدت از بی‌نظمی و آشفتگی زندگی‌اش رنج می‌برد و معتقد است همسرش نه تنها باری از روی دوش او بر نمی‌دارد بلکه مجبور است وظایف همسرش را هم خودش انجام ‌دهد؛ یعنی جای آن‌ها در زنگیشان با هم عوض شده. آیا این زندگی دوام می‌آورد؟
کد خبر: ۶۳۲۷۶۷
این همسر برای من همسر نیست!

آنچه مریم می‌گوید

من وکیل مدافعم و اغلب اوقات بسیار تحت فشارم، زیرا باید از محل کارم تا خانه‌ام در شهر مجاور مسیری طولانی را طی کنم. مجید در مدرسهٔ شهر ما معلم هنر است و به طور معمول ساعت ۳ بعدازظهر کارش تمام می‌شود و به خانه می‌رود و باقی روز را با کار کردن روی نقاشیش سپری می‌کند. عادلانه این است که او شام درست کند ولی غالبا آشپزخانه را درهم و برهم‌‌ رها می‌کند و نمی‌داند که من هنگام بازگشت به خانه به آرامش نیاز دارم تا از فشار وارده بر من کاسته شود ولی او مدام من را از اتاقی به اتاق دیگر دنبال می‌کند و دائم پشت سر هم سخن می‌گوید. آخر هفته‌ها از همه روز‌ها بد‌تر است. او می‌خواهد همه کار‌ها را به همراه من انجام دهد. از خریدهای بیرون گرفته تا خریدهای داخل منزل و هرچه او به من علاقه بیشتر نشان می‌دهد من بیشتر او را از خود می‌رانم. من فکر می‌کنم او بچهٔ من است او خیلی باهوش و با استعداد است ولی همیشه باید قرارهای ملاقاتش را به او یادآور شوم، او همچنین همه کار‌ها را نیمه کاره‌‌ رها می‌کند.
هر چیز باید تعمیر شود، من تعمیر می‌کنم. قبض‌ها را من می‌پردازم و هرجا که بخواهیم برویم من رانندگی می‌کنم چرا که رانندگی او را عصبی می‌کند. او حتی در روابط زناشویی هم هیچ گاه تمایلی از خود نشان نمی‌داد با اینکه من راه حل‌هایی هم اجرا کردم ولی کاری از پیش نبرد. من قبل از ازدواج این مشکلات را پیش بینی نمی‌کردم.
من در ازدواج خود، به یک مرد مهربان و شیرین روی آوردم. مجید، معلم بود و من با او در یک جلسه مهمانی آشنا شدم و از یکدیگر خوشمان آمد. سه ماه بعد با حلقه‌ای که خود آنرا ساخته بود از من خواستگاری کرد.
ما دوران ماه عسل را به خوبی گذرانیدم و در کنار ساحل قدم می‌زدیم و خیلی لحظات رمانتیکی را سپری کردیم. اما مشکلات از روزی که برگشتیم آغاز شد، مجید در تعطیلات تابستانی به سر می‌برد ولی من باید به دفتر کارم می‌رفتم و هنگام بازگشت با جورابهای کثیف روی زمین، ادویه‌های ریخته شده روی میز آشپزخانه و قابلمه و بشقابهای نشسته، روبرو می‌شدم. من باید علیرغم کار در بیرون، کارهای منزل را نیز انجام می‌دادم.
در آغاز من عاشق چهره و کارهای رومانتیک او شده بودم، اما اکنون از وابستگی او در عذاب بودم و هر روز آرزو می‌کردم به زندگی قبلی خود باز گردم.

آنچه مجید می‌گوید

«آیا من می‌توانم ذهن را بخوانم؟» مجید صحبتش را با این سوال شروع می‎کندو ادامه می‌دهد: من همیشه می‌ترسیدم که مریم مرا ترک کند زیرا نمی‌توانستم او را راضی کنم. ما برای بهبود روابط زناشوییمان روش‌هایی را امتحان کردیم ولی من دچار وحشت و اصظراب می‌شدم. ما سه سال است که ازدواج کرده‌ایم ولی من فکر می‌کنم هیچ کاری را درست انجام نداده‌ام. به طور مثال سعی می‌کنم غذایی برای شام درست کنم ولی هنگامی که مریم به خانه بر می‌گردد از من بازخواست می‌کند که چرا ادویه‌ها هنوز روی میز آشپزخانه است. خوب من فکر می‌کنم جا گذاشتن ادویه‌ها به روی میز نمی‌تواند جرم بزرگی باشد.
قبل از ازدواج مریم مرا می‌ستود ولی حالا بودن مرا نمی‌تواند تحمل کند. اگر سر صحبت را باز کنم او طفره می‌رود و مکان را ترک می‌کند و اگر او را دنبال کنم نگاه غضبناکی به من می‌اندازد. خوب من مرد آماده به خدمتی نیستم، چه کار می‌شود کرد؟
در دوران مجردی به پسر همسایه پول می‌دادم و او برایم خرید می‌کرد. اگر دستشویی نقصی پیدا می‌کرد، لوله کش را خبر می‌کردم و خلاصه برای هر کاری نیازی نمی‌دیدم خودم آن را انجام دهم و به متخصصش واگذار می‌کردم. اما در این مدتی که مریم مستقل از خانواده‌اش دوران دانشجویی و تحصیلی‌اش را می‌گذرانیده همه کار‌هایش را خودش انجام می‌داده.
تقریبا دو هفته پیش من در حال آشپزی بودم که تلفن زنگ زد. مادر یکی از شاگردانم بود و پس از پایان مکالمه فراموش کردم کارم را به پایان رسانم و ظرف‌ها و مواد غذایی همه در آشپزخانه باقی ماند.
هنگامی که مریم به خانه آمد و با این وضعیت مواجه شد شروع به سرزنش من کرد که تو هیچ گاه کار‌ها را به اتمام نمی‌رسانی و درست مثل بچه‌ها هستی، همه مسئولیت‌ها برگردن من است. من باید قبض‌ها را پرداخت کنم، رانندگی کنم و... تو تنها ایستاده‌ای و مرا نگاه می‌کنی.
با خود فکر کردم آخر من از کجا بدانم انجام این کار‌ها او را آزار می‌دهد؟ آیا من می‌توانم ذهن او را بخوانم؟
من با این موقعیت‌ها بیگانه بودم زیرا والدین من عاشق یکدیگر بودند و به یکدیگر احترام می‌گذاشتند. آنها مرا می‌پرستیدند زیرا من تنها فرزند آن‌ها بودم، هر هفته به تماشای بازی فوتبال می‌رفتیم و برای یادگیری درس هنر مرا در کلاسهای متعددی می‌بردند و من فقط نقاشی‌ام را در سر می‌پروراندم و هیچ گاه فکر نمی‌کردم روزی درباره ازدواج فکر کنم.
روزی یکی از همکارانم، قرار ملاقات من و مریم را ترتیب داد و فردای آن روز دسته گلی برای مریم فرستادم. من عاشق او شدم و او نیز عاشق من شد و ما قرار ازدواج گذاشتیم.
سه ماه بعد، از او با حلقه‌ای ساختهٔ دست خودم، خواستگاری کردم، او خیلی از دیدن حلقه شگفتزده شده بود، همه چیز بخوبی پیش رفت و ما ازدواج کریم. اما وضع بدین منوال نگذشت ما از‌‌ همان ابتدا مشکل داشتیم.
او شب‌ها کتابی در دست می‌گرفت و به رختخواب می‌آمد من هم به تبعیت از او کتابی بر می‌داشتم و کنار او می‌خوابیدم ولی او پس از‌ اندکی رو از من می‌گردانید و به خواب می‌رفت و بزرگ‌ترین مشکل ما روابط زناشویی بود.
من نمی‌خواستم و نمی‌خواهم مریم را از دست بدهم.

آنچه مشاور می‌گوید: «ترس از واماندگی»

همان طور که مریم اشاره کرد نقشهای این دو زوج در خانواده با یکدیگر جابجا شده است. مریم که زنی بود مستقل، آموخته بود همه کار‌ها را به تنهایی انجام دهد و کاملا متکی به خود باشد و مجید هم که به تنهایی زندگی می‌کرد احتیاج به مهر و محبت و آغوش خانواده داشت. مجید در کودکی و دوران تجرد یاد نگرفته بود چگونه کار‌هایش را خودش انجام دهد. این موضوع او را مشوش می‌کرد و این اضطراب و تشویش در هنگام خواب به خاطر ترس از شکست و واماندگی بویژه با رفتار مریم مبنی بر استفاده از راههای دیگر برای روابط زناشویی تشدید شده است.
من به آن‌ها پیشنهاد کردم هنگام رفتن به رختخواب، مطالعه نکنند و به جای آن به روابطشان بپردازند و با صراحت آن را بر زبان آورند. همچنین از آن دو خواستم به طور جداگانه سه مشکل خود را بر حسب اولویت روی تابلوی دفتر من یادداشت کنند. هر دو آن‌ها پس از مشخص شدن یادداشتشان خندیدند:
مشکل اول مریم حاکی از آن بود که مجید همیشه به دنبال اوست و یک لحظه او را تنها نمی‌گذارد و مجیدنوشته بود، مریم همیشه از او فرار می‌کند و حاضر به صحبت با او نیست.
مشکل دوم مریم تمیز نکردن آشپزخانه پس از پخت غذا بود و در یادداشت مجید تشویق نشدن از طرف مریم پس از پختن غذا.
سومین مشکل مریم این بود که مجیدکارهایی را که مربوط به مرد خانه است انجام نمی‌دهد و سومین مشکل مجیداین بود که مریم از او انتظار دارد کارهایی را که تا به حال انجام نداده و یا در تخصصش نیست انجام دهد.
وقتی آن‌ها نوشته‌ها را با صدای بلند خواندند، متوجه شدند که چقدر اولویت و مشکلاتشان کم ارزش است. به آن‌ها گفتم که در نظر دارم در جلسه‌های آینده به آن‌ها روش برخورد با یکدیگر را یاد بدهم. بطور مثال مریم به جای خرده گیری از مجید به مسائل شخصی خود بپردازد و مجید نیز به دلایل مریم برای تنها بودن توجه کند و به او فرصتی برای تنهایی بدهد تا مریم هم مجید را نرجاند. البته این فرصت طیق خواست بود و جای گله مجددی با عنوان بی‌توجهی باقی نمی‌گذاشت.
در نهایت مریم اذعان داشت من هیچ گاه قبل از ازدواج با مجید فکر نمی‌کردم همه مسئولیت‌ها بر دوش من باشد و دچار کمر درد شوم. در این هنگام مجید دستانش را به معنای حمایت دور شانهٔ مریم گره کرد و به او گفت: عزیزم من همیشه پشتیبان تو هستم و از این به بعد هر دو با هم کار می‌کنیم. من از این تغییر بسیار شگفت زده شدم. به مریم یاد دادم به جای اینکه هنگام صحبت کردن ناگهان مجید را ترک کند به او بگوید الان وقت خوبی برای صحبت کردن نیست و متقابلا مجید باید درک می‌کرد و اگر سخن مهمی برای گفتن داشت، بصورت موجز و کوتاه آنرا ارائه می‌کرد.
مشکل ادارهٔ امور منزل هم حل شد زیرا مریم با آوردن شخصی برای انجام امور منزل موافقت کرد و اظهار کرد: من علی رغم شکایت از انجام کارهای مالی خانه، خودم از این کار لذت می‌برم و دوست دارم متصدی امور مالی خانه باشم.
آخرین مرتبه‌ای که این زوج را دیدم، مجیداز نمایشگاه انفرادی که در حال آماده سازی آن بود بسیار خوشحال بود و می‌گفت بالاخره رویای من به واقعیت پیوست و همه چیز عملی است و به همین دلیل من خالق آثار خوبی شدم. مریم نیز با غرور اعلام کرد: این‌ها بهترین نقاشی‌های او بود که تا به حال کشیده است. من ترجیح می‌دهم او به کار نقاشی بپردازد تا کارهای منزل!

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۳
وای
Iran, Islamic Republic of
۱۴:۲۹ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
۰
۰
یعنی تا حالا به این مشكلات سادشون فكر نكرده بودن ؟ نه مشكل آنها این بود كه نفر سومی به آن ها بگوید كی درست كاره كی خطاكار انسان اینطوریه
هموطن
Iran, Islamic Republic of
۱۲:۵۷ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۵
۰
۰
مشكل آن ها به هیچ عنوان مشكل ساده ای نبوده، اصلا قابل باور نیست كه چقدر برای یك زن سخته كه احساس كنه همه ی بار زندگی به دوش اونه... واقعا در چنین شرایطی هیچ چیزی زیبا نیست و حتی اگر مردش رمانتیك ترین مرد جهان باشه... با این حال مهم ترین مسئله بین همسران اینه كه آنها هنر گفت و گو را بدانند... باید باهم حرف بزنیم و مسائل و مشكلات و ناراحتی هامون رو صریح به هم بگیم. هیچ كس قدرت حدس زدن آنچه در ذهن ما می گذرد را ندارد... پس زندگی زناشویی تنها با صحبت عاقلانه و منطقی میتونه به صورت عاشقانه تداوم پیدا كنه... اگر توان ابراز احساسات و مسائل خود رو به صورت شفاهی و روبه رو ندارید حتما و هر طور شده به صورت كتبی و در قالب نامه بنویسید... خیلی تأثیر خوبی داره... خیلی
عسگر
Iran, Islamic Republic of
۰۰:۴۹ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۶
۰
۰
اینم مرده!؟ واقعا بعضی از مردها اونقدر لوسند كه یك روز هم نمیشه تحملشون كرد!

نیازمندی ها