«در کافه باز شد و کسی داخل آمد. برگشتم، او که باید باشد نبود. به ساعت دیواری بالای پیشخوان زُل زدم. نیم ساعتی زود آمده بودم که بهِش بگویم امروز را یادم نرفته بوده است.
کد خبر: ۵۶۹۴۳۸
قدم زدن در لبه تیغ

باز به نسکافه خیره ماندم و کدِری کاهگِل مانندش که انگار اتاقمان بود و همان گوشه‌ای که گلاب آب می‌پاشید و بوی ملکوتی اش در میان اتاق می‌پیچید. آخ، گلاب، گلاب... گلاب!

گلاب بود یا غلام؟ شاید هم ننه؟ نه، بابا نمی‌توانست باشد، او از این کار‌ها نمی‌کرد. از این ذوق‌ها نداشت.

چشم‌هایم را بستم و دست زیر چانه‌ام گذاشتم. رویایشان آنقدر شیرین بود که رفته رفته زمزمه‌ها محو و محوتر شد و همه چیز، پیش چشمِ ذهنم زنده شدند...»

«نسکافه با عطر کاهگل» نوشته «م. آرام» (نشر آموت) اثری است که هفته گذشته و در مراسم اهدای جایزه کتاب فصل مورد قدردانی قرار گرفت؛ کتابی که در اندک زمانی پس از انتشارش به چاپ دوم رسید.

نثر کتاب

نثر ساده و یکدست کتاب با تنوعی که در پرداخت‌های داستانی کار وجود دارد، بیانگر این نکته است که نویسنده توانسته به زبان خودش برسد و ماجراها را با زبان خاص خود بازگو کند.

وی با این نثر ساده، اما عمیق و موشکافانه، طوری نقش هر فرد را باورپذیر و با عینیت تعریف کرده که شاید بی مناسبت نباشد بگوییم نسکافه با عطر کاهگل، نه یک رمان، بلکه به یک فیلمنامه شباهت یافته است: «با دست‌هایی لرزان دیواره آدم‌ها را پس زدم و نزدیکش شدم.

جمعیت نِک و نال کنان از جلویم کنار می‌رفتند و راه باز می‌شد، تا این‌ که رسیدم به مرکزِ جمعیت و به روبه‌رو خیره ماندم، که یکدفعه خشکم زد، نفسم بند آمد و چشم‌هایم مات ماند.

بعد با مکث، انگار از فاصله‌ای بلند بیفتم، بی‌حال افتادم روی پهلوی مردِ کنار دستی‌ام. مرد یک لحظه به طرفم برگشت، یکدفعه هول شد و میان زمین و آسمان گفتم:

«اِ... چی شد بچه، چرا همچین شدی؟ نیگاش کن... خب تو که طاقت خون رو نداری... (ص 75)»

فصل‌بندی مناسب

توانایی نویسنده در فصل‌بندی مناسب کتاب باعث شده تا مخاطب، کتابی 382 صفحه‌ای را تا آخر ادامه دهد و در پایان هر فصل، آماده و مشتاق به سراغ فصل بعد برود.

در حقیقت نوسانی که در روند حوادث داستان رخ می‌دهد، چنان ذهن خواننده را تحت تاثیر قرار می‌دهد که هیجان ناشی از دنبال کردن آن، کاملا فرصت تنفس را از خواننده می‌گیرد و این بی تردید از نقاط قوت یک روایت داستانی قلمداد می‌شود:«هر چه تقلا کردم، نتوانستم خود را از دست مرد رها کنم و پیش ننه بروم. به بدنم پیچ و تاب می‌دادم تا از دست مرد رها شوم، ولی محکم گرفته بودم. چند بار داد زدم و ننه را صدا کردم، یک بار هم دست مرد را دندان گرفتم، که یکهو گردن و پیشانی اَم تیری کشید، بوی خون توی دماغم پیچید و دیگر چیزی نفهمیدم. (ص 77 پایان فصل 2)».

نوع روایت

از نکات مثبت نویسنده کتاب نسکافه با عطر کاهگل، انتخاب نوع روایت کار است که بستر را برای ایجاد گره و پیش بردن کار و در نهایت گرهگشایی، آماده کرده و به این ترتیب روایت توانسته به نحو مطلوبی در خدمت پیشبرد داستان قرار گیرد. در هم تنیده شدن ماجراها و اتفاقات و چالش‌های ناشی از آن، فضایی را به وجود آورده که باعث شده مخاطب با کار همراه شود و برای دانستن اتفاقات بعدی آماده و مشتاق بماند و این عنصری است که لازمه رمان است و نویسنده توانسته از این عنصر بخوبی بهره ببرد.

فضاسازی‌های خوب

از دیگر نکات مثبت این کتاب می‌توان به توصیف‌ها و فضاسازی‌های خوب اثر اشاره کرد که با این که در جاهایی تداعی‌گر مکان‌های داستانی مشابهی است (به عنوان مثال خانه اکرم در کودکی که به آن کندو می‌گفتند، مکان زندگی احمد آقا در سنگ صبورِ صادق چوبک) اما توانسته است هویت مستقل پیدا کند. به این موضوع، تصویرپردازی‌های خوب و در خدمت پیشبرد داستان را نیز می‌توان افزود:«دمِ غروب، خسته و گرسنه از کندو بیرون زدم. با وجود سرما، خیابان‌ها شلوغ و پُرسر و صدا بود. باران، نم نمَک می‌بارید و گاهی تُند می‌شد. به طرفِ نانوایی رفتم. خُرده‌نان‌های زیر توری خیس و گل آلود بودند. تمیزتَر‌ها را یک لقمه کردم و بلعیدم. مردم یک جوری نگاهم می‌کردند. عابرها، زیر چترها می‌آمدند و می‌گذشتند. نه کاری داشتم، نه برنامه‌ای برای پیدا کردن غذا. می‌خواستم گدایی نان کنم، شاطر زد توی سَرَم: گم شو، بچه گِدا!

از یکی نان خواستم، دستش را بالا گرفت و به تندی رفت. نمی‌دانستم چرا مردم از من فرار می‌کردند. اشک توی چشم‌هایم جمع شده بود. خدا هم انگار مرا از یاد برده بود. بی‌اراده به طرف مغازه‌ها کشیده شدم. کفاشی، بوتیک، خرّازی، قنادی و... لبنیاتی.

بسته‌های کیک را روی یخچالِ جلوی مغازه و توی مسیرِ دید مردم چیده بودند. مغازه تقریبا شلوغ بود. کیک‌ها، وسوسه‌ام کرد. آب دهانِ خشک شده‌ام را قورت دادم و به طرفشان رفتم. مغازه‌دار، مشغول حساب کردن جنس‌های مشتری‌ها بود که با دیدنم، سر بالا آورد و گفت:ها... چیه بچه؟ چی می‌خوای؟
ناخودآگاه از دهانم پرید: کیک!... (ص 145)»

ظرفیت‌ها و تکنیک‌های تولید

موضوع دیگری که به اعتقاد نگارنده پرداختن به آن خالی از لطف نیست، این است که در نگارش و چاپ کتاب «نسکافه با عطر کاهگل» تلاش شده است از ظرفیت‌ها و تکنیک‌های تولید و ارائه کتاب‌های به اصطلاح بازاری بهره برده شود.

ظرفیت‌هایی مثل: طرح جلد عام پسند و نزدیک به کارهای در این حوزه، استفاده از نام مستعار (م.آرام) به جای نام اصلی نویسنده روی جلد و حتی در سرشناسه کار، دستمایه قرار دادن موضوعات مشابه این کتاب توسط نویسنده، هم ردیف با کتاب‌های استخواندار گذشته همچون همسایه‌ها (احمد محمود) و شوهر آهو خانم (علی محمد افغان). به عبارت دیگر: یک زندگی پر پیچ و خم و سراسر اتفاق و قصه گونه با پایانی بر وفق مراد و...

که این مسائل (با توجه به این ‌که کتاب مزبور موفق به کسب جایزه ادبی می‌شود، در اندک زمانی در صدر کتاب‌های پرفروش قرار می‌گیرد، بسرعت به چاپ دوم می‌رسد و هیاهوی عجیبی را بین خوانندگان این قبیل کتاب‌ها به راه می‌اندازد و بیشتر سایت‌ها و منابع خبری از آن حرف می‌زنند) به خودی خود در مورد این کتاب خوب یا بد، مثبت یا منفی نیست و آنچه مهم به نظر می‌رسد این نکته است که آیا نویسنده در وهله اول و ناشر در مرتبه دوم تلاش کرده‌اند کاری بازاری ارائه کنند یا در این شرایط بحرانی کتاب و کتابخوانی به کمک ظرفیت‌های موجود در گونه کتاب‌های بازاری (اگر قائل به این گونه باشیم، حداقل در دسته‌بندی) کتابی درخور توجه را تولید و ارائه کنند که نگارنده امیدوار است مورد دوم مدنظر بوده باشد.

در پایان این مجال ضمن بیان این مطلب که نویسنده نشان داده است قلمی توانا دارد و می‌تواند آثاری درخور و قابل اعتنا بیافریند، برای او آرزوی موفقیت کرده و امید است جذابیت‌های ظاهری کتاب‌های بازاری (هم از نظر تعداد کمّی مخاطب و هم تعدد چاپ این گونه کتاب‌ها) و مشکلات موجود در نشر، او را به سمت بازاری نویسی نکشاند؛ چراکه او توانسته بر لبه تیغ بازار و مخاطب خاص قدم بزند و در کارهای بعدی جاذبه‌های کار خود را به سمت کارهای تاثیرگذار هدایت کند.

علی مرادی ‌-‌ جام‌جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها