برای آن که لحظاتتان متنوع شود، ابیات منظوم یک طنزپرداز را با عنوان «می‌خورد گرما چنان بر فرق سر...» از رونامه تهران امروز در ادامه مطلب بخوانید.
کد خبر: ۶۱۱۷۰۴

می خورد گرما چنان بر فرق سر در آفتاب
گاه در می آید از آدم پدر در آفتاب
خشک خواهد شد بدون شبهه کفشت عاقبت
راه وقتی می روی با کفش‌تر در آفتاب
سایه ی هر چیز غیر از سایه ی آن چیز نیست
هیچ فرقی نیست بین خشک و‌تر در آفتاب
دوش در میخانه کاری خواست از من پیر من
جام‌ها را شستم و کردم دمر در آفتاب
ریخت از برگ گلی یک قطره شبنم بر زمین
لحظه ای دیگر نبود از آن اثر در آفتاب
یک نفر در سایه وقتی یک نفر باشد که هست
می شود صد سال دیگر یک نفر در آفتاب
لاجرم در سایه فرقی نیست بین مرد و زن
چون ندارد فرق دختر با پسر در آفتاب
طول برخی از عناصر بالاخص نوع فلز
می شود از قبل از آنش بیشتر در آفتاب
تازه سرمای زمستان رفته، می آید بهار
رفته‌ام صد بار، می چسبد سفر در آفتاب
شاخه‌ها را می بَرَد از بین، تا ما ساکتیم
سایه را هم می بُرَد از ته تبر در آفتاب
با چنین اوضاع جنگل خشک خواهد شد دریغ!
می‌گذاری بس که دندان بر جگر در آفتاب
آدمی را سست و تنبل می کند پر واضح است
جان من برخیز و منشین این قَدَر در آفتاب!
صبح تا شب می نشینی بر سر کوچه که چه!؟
نیست ماندن-آن هم این مدت-هنر در آفتاب
هر چه را شستی فقط در آفتابش پهن کن!
خشک بهتر می شود از هر نظر در آفتاب
گر قمر در عقرب و طالع نباشد نحس محض
دیدنی‌تر می شود قرص قمر در آفتاب
نور می خواهی اگر از سایه‌ها پرهیز کن
باش دنبال حقیقت در به در، در آفتاب
غوره را از شاخه چیدی امتحان کن، جالب است
می شود شیرین‌تر از قند و شکر در آفتاب
گاه پنهان کردن اسرار امری واجب است
کار‌ها گاهی حسن دارد خطر در آفتاب!
>> تهران امروز/ ناصر فیض

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها